ماشينو روشن كردم
با بيشترين سرعت ممكن روندم !
داد ميزدم و اشك ميريختم
-منو ببخش زين !! منو ببخش !درونم پر از تنهايى بود !
پر از مرگ !با دستاى خودم عزيزترين كسمو از خودم ميگيرم ...
-من لعنتى دارم چه غلطى ميكنم؟!
هرلحظه دلم ميخواد برگردم پيش زين
پيش خاطره هامون
پيش مهربونياش
پيش چشماى طلاييش
موهاى پركلاغيش
بوى تنش
بغل كردناشپيش صداى ... پيش صداى قلبش...
-دلم خيلى برات تنگ ميشه ...تو ... همه چيز منى ... من از دستت دادم... زينى بدون بوى تنت چجورى بايد ادامه بدم؟ بدون لبخندات ! بدون چشماتْ طلايى من ! چجورى ديگه نبوسمت و بغلت نكنم؟
غرق خاطراتمون بودم و اشك ميريختم
-من بدون تو گم ميشم ! زين !! كاش ...
زار ميزدم
زين داره زنگ ميزنه !!
دستم ميلرزيد ولى بالاخره تونستم جواب بدم-ليام
جوابى ندادم
با سرعت ميروندم و با صداى بلند گريه ميكردم-ليام !! تو دارى گريه ميكنى؟
-زين !با گفتن اسمش همه وجودم لرزيد
اسم كسى كه عاشقشم
همه وجودمه
و قراره ديگه نبينمش !-حرف بزن !! چيشده ؟
-من ... من نميتونم
-ليام خواهش ميكنم حرف بزن منو ديوونه نكن !اين لحظه هاى لعنتى دقيقا همون زمانيه كه بايد بهش دروغ بگم !
بعد از چند دقيقه خواهش و التماس زين بالاخره انرژيمو جمع كردم تا اون حرفارو بزنم و بميرم-زين ... من ميخوام ازت جدا شم ... من ... من ...عاشقت نيستم ... من ميخوام تركت كنم ... براى ...هميشه !!
زين سكوت كرد
بعد از چند ثانيه صداى گريه هاش ...
آروم گفت
-دروغ ميگى ... حقيقت نداره نه نه ...و بعدم داد زد
-نه !! دروغ ميگى لعنتى !-زين من نميخوام با تو باشم
اينو گفتم و زار زدم ...-تو دارى دروغ ميگى من باور ندارم ! ... ليــام لطفا ... عزيزم بگو چيشده ؟ بگو چى مجبورت كرده اينارو بگى !
-حقيقتى وجود نداره ... هيچ چيز لعنتى وجود نداره !! جز اينكه ميخوام برم و نابود شم !
سكوت بينمون
اون شكه شده بود !-تو .... تو نميتونى ! تو نميتونى بدون من نفس بكشى ! تو نميتونى بدون من زندگى كنى ! تو ديوانه وار عاشقمى !
-زين
YOU ARE READING
You And I ◦ZIAM◦completed
Fanfiction|همه احساس من توی تو خلاصه میشه و منم احساسمو زندگی میکنم|