chapter 12

3.1K 317 5
                                    

زین :
چشمامو اروم باز كردم و نايل و ليام رو كنار خودم ديدم

ليام دستمو گرفت و نايل بهم خيره بود

يكم تار ميديم و حرفاشونو نميفهميدم

نايل انگار داشت معاينم ميكرد

يكم حالم بهتر شد و سعى كردم بشينم

-آروم عزيزم آروم

ليام گفت و با چشماى نگران نگاهم ميكرد

-حالش خوبيه ليام. درسته حمله عصبى بوده ولى رد شده فعلا مواظبش باش زياد حركت نكنه

نايل گفت و يه قرص به ليام داد

-اينو بهش بده

ليام رفت كه آب بياره
نايل به من نگاه كرد

-چيكار كردى با خودت پسر؟

تازه ياد اون اتفاقا افتادم و دوباره انگار عصبانى شدم و همزمان قلبم سوخت
دستمو گذاشتم رو قلبم

-آخ!!
-خيلى خب بهش فكر نكن

ليام اومد و بهم كمك كرد قرصو بخورم
دستشو گرفتم

-مرسى عزيزم
-خوبى زينى؟
-اره نگران نباش

-ميخواى به خونوادت خبر بدم
نايل گفت

-نه نه نيازى نيست به كسى حرفى نزن من خوبم توهم برو ديگه منو لى شب ميام خونه

ليام به نايل نگاه كرد

-نايل بمون ! اگه برى و دوباره حالش بد شه ؟
-ليام نگران نباش حالش خوبه فقط يكم نياز به زمان داره كه قرص اثر كنه

بلند شد و كتش رو پوشيد

-مواظب باش زين تو اين پسرو خيلى ترسوندى !

خداحافظى كرد و رفت
حالا منو ليام توى اتاق تنها شده بوديم

ليام سرش پايين بود و دستاشو مشت كرده بود
دستمو بردم زير چونش

-هى ...

سرشو آورد بالا و چشماى قرمزش به من نگاه ميكرد

-نگران نباش باشه؟

احساس كردم بغض توى گلوشه

-بيا پيشم

سرشو گذاشتم روى سينم
نوازشش كردم
صداى هق هقاشو شنيدم
موهاشو بوسيدم
.....
بعد از يكم توى تخت خوابيدن تقريبا حالم برگشته بود

ليام كمك كرد بلند شم و پيرهنمو بپوشم

-ليام
-جانم
-ميشه باهم حرف بزنيم
-زين من فقط به سلامتيت اهميت ميدم الان نيازى نيست
-من خوبم ليام

اونم دلش ميخواست بدونه خب حقم داشت !
يكم فكر كرد

-خيلى خب عزيزم ميريم يجايى كه يچيزيم بخوريم بعدم حرف ميزنيم مطمعنا معدت خاليه

You And I ◦ZIAM◦completedWhere stories live. Discover now