Chapter 28

3K 266 38
                                    

ليام :

چشمامو باز كردم و اولين چيزى كه ديدم جاى خاليه زين روى تخت بود

سرمو از روى بالش برداشتم و به دور و ورم نگاه كردم
نكنه رفته باشى !

-نيست ! نيست !

فورى از روى تخت بلند شدم ... با تپش قلب روى هزار!

شلوارمو از روى زمين برداشتم و پوشيدم كه برم دنبالش

خواستم برم سمت اون يكى اتاق كه ديدم توى تراس وايساده

يه نفس عميق كشيدم و دستمو روى سينم گذاشتم
-ممنونم خدا ...

جلو تر رفتم

سيگار دستش بود و جا سيگارى كنارش تقريبا پر شده بود

از اين زين ميترسم....

زينى من شبيه اين منظره نيست

شبيه اين نگاه سرد و اين دود سيگار نيست

تقريبا به شيشه چسبيده بودم و زل زده بودم بهش
متوجهم شد و سرشو انداخت پايين

درو باز كردم و رفتم پيشش

گونشو بوسيدم
-هى ...

بهم خيره شد و بعد از چند ثانيه دوباره سرشو پايين انداخت
-صبح بخير
اينو گفت و سيگارو توى جاسيگارى خاموش كرد

ناخوادگاه پرسيدم

-خيلى وقته ميكشى؟
-از وقتى رفتى ... بنظرت خيلى وقته ؟
با بيحسى جواب داد

-آره
-من ديشب خوب يادم نيست ... تو بهم حرفاى مهمى زدى ؟

بهش لبخند زدم

-نه درواقع تو ترجيح دادى تو بغلم باشى به جاى اينكه داستان گوش بدى

زين چشماشو ازم دزديد و به منظره بُرْجاى روبه روش خيره شد

-از شواهد معلومه ترجيح دادم تو بغلت باشم ..
-شواهد ؟
-به بدن كبود خودت و من يه نگاه بكن ليام

به بالاتنه لختش خيره شدم
يه لبخند شيرين زدم

-اسمش لاو بايته
-ولى كل بدنم الان درد ميكنه
-من اين دردو دوست دارم زين
-حتى اون زخم رو لبات ؟ يا كبودى اينجا ؟

دستشو روى سينم گذاشت
بازوشو گرفتم

-زين بريم بيرون؟
-مگه اينجا آزارت ميده؟
-نه .. نه اصلا ! من ميخوام يه جايى بريم و حرف بزنيم فقط همين عزيزم

چونشو گرفتم و گوشه لبشو بوسيدم

نگاهم نميكرد

فكر كردم بعد از ديشب همه چى به روال سابق برميگرده
زين ديشب پر از احساس بود ولى حالا ...

كاش هنوزم مست بودى ...

-اگه دلت نميخواد همينجا ميمونيم
-نه فكر خوبيه بريم
سر تكون داد و از تراس رفت بيرون

You And I ◦ZIAM◦completedWhere stories live. Discover now