Chapter 40

2.8K 254 103
                                    

ليام :
همه چيز امروز براى زين خوب پيش ميره

روزيه كه سال ها منتظرش بود و از امروز به بعد زندگيش يه رنگ تازه ميگيره

براش بينهايت خوشحالم

صداى زين مثل يه معجزس
و اين آلبوم يه شروع خيلى عاليه

خب ...
بازم مجبورم حركات جى جى رو تحمل كنم ...

چند دقيقه پيش تمام دوربينا روى بوسه عاشقانشون فكوس كرده بود
اما مهم نيست

امروز تنها چيزى كه برام اهميت داره خوشحال بودن زينه !

داشتم به جمعيت نگاه ميكردم كه يه چهره توجهمو جلب كرد

اون ؟؟ اينجا ؟ واقعا خودشه ؟؟

جلو رفتم
دستمو رو شونش گذاشتم
سمتم برگشت

-كارا دلوين ؟

با چشماى سبزعسليش چند ثانيه بهم خيره شد

-ليام !!

همديگه رو بغلم كرديم

-واوو ! اينجا چيكار ميكنى ؟
-فك كنم منيجمنت زين ماليك دعوتم كرده باشه تو چقدر عوض !
-واقعا ؟
-تو بينهايت تغيير كردى و خب مرد شدى !
-ميدونى چقدر گذشته! بيست و سه ساله شديم ..ديگه اون دختر پسر شونزده هيفده ساله نيستيم
-بيست و سه سالگى بهت مياد آقاى پين ! راستى تو اينجا چيكار ميكنى ؟
-من ..من دوست زينم

دستمو گرفت و لبخند زد
چند وقته نديدمت براوونى ؟
-فك كنم شيش هفت سال گذشته
-شيش سال گذشته اين خيلى زياده ..باورم نميشه .. ما چه روزايى باهم داشتيم ..
-شيش سال ! چه قدر زود گذشت همه چى ... يادته شبا از خونه فرار ميكردم از پنجره اتاقت ميومدم پيشت ؟
-يه بار افتادى و مچت شكست ! دفترچه ماجراجوييمونو يادته ؟
-واى آره !
-هنوز تو خونمه
-كلبه توى باغ خونه شما
-رمز عبور ! اردك تك شاخ
-هنوز يادته كارا ؟؟

-بچه تر كه بوديم مادرت تابستونا برامون ليموناد درست ميكرد و مياورد..

-ولى اون تابستون كه مُرد.. تنها كسى كه بهم سرميزد تو بودى يادته ؟ بلافاصله بعد از مرگ مامان بابام سفراشو شروع كرد

-هى من نميخواستم ناراحت بشى

-نه ناراحت نشدم .. ببينم تو هم تغيير كرديا !

چمك زد زبونشو آورد بيرون
-خوشگل تر شدم البته
-بله ! و همون قدر ديوونه ! از وقتى سوپر مدل شدى نديدمت !

خنديد

-خب ديگه افتخار ديدنمو نداشتى
-يعنى در حدتو نبودم خانم ؟!
-شايد !
-خب من فك...

-ليام

دست زين بود كه رو شونم قرار گرفت

به دقت داشت كارارو برانداز ميكرد

You And I ◦ZIAM◦completedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora