همین که هری رفت تمام اتفاقای دیروز مثل یه فیلم از جلو چشمم رد میشدن ...هیچوقت هیچوقت تا حالا مست نکرده بودم و حالا من دیشب اونقدر مست بودم که نمیتونستم راه برم ..عالیه من جلوی دشمنم روز به روز خودمو ضعیف تر نشون میدم ..حس میکنم با اومدن به اینجا خودمو بازی دادم
خب باید چیکار میکردم ..چه روشی رو برای انتقام به کار میبردم ؟
سرمو توی دستام گرفتم و حسابی عصبی بودم ک گوشیم به صدا در اومد نگاهی روی صفحه گوشیم انداختم تد بود سریع جواب دادم
-سلام آنجلا ..از دیروز تا حالا روی خطتم اما جواب نمیدی..مشکلی پیش اومده؟
-ببخشید یکم حالم خوب نبود
-اتفاق بدی افتاده؟
-نه فقط یه چیزی خوردم ک بهم نساخته الان حالم کاملا خوبه
-میتونم ببینمت
با خودم فکر کردم ساعت نه و نیم بود و خدمتکار هری هم هنوز نیومده بود ..اگه من میرفتم بیرون و اون میومد چی؟
نمیدونستم چ جوابی به تد بدم
-نمیشه کارتو همینجا بگی؟
-مسئله راجع به انتقامت از هری بود باید یه چیزی بهت بدم
انگار یکی پشت خطم اومده بود گفتم:تد یه لحظه صبر کن پشت خطی دارمگوشی رو جواب دادم یه شماره ناشناس بود
-بله؟
-سلام آنجلا ..منم هری ..این شماره سیوش کن و در ضمن امروز خدمتکارمون نمیاد حالش خوب نیست ممنون میشم یکم به اوضاع خونه رسیدگی کنی توی یخچالم هر وسیله ای بخوای هست میتونی برای خودت غذا درست کنی همونطور که گفتم تا دیر وقت نمیام پس درا رو قفل کن و اگه هر کسی در زد اصلا و به هیچ وجه درو باز نکن اوکی؟
-باشه
-ممنونم من دیگه باید برم سر کارم ..فعلا
-فعلا
قطع کردم و رفتم رو خط تد
-الو آنجلا
-تد انگار میتونم بیام بیرون ..کجا باید باشم
-من سر خیابون منتظرت میمونم حدود ده دقیقه دیگه بیا اونجا
-باشه میبینمت
-فعلاسریع یه سارافون مشکی و سفید با جین مشکی پوشیدم و موهامو باز کردم و شونه اشون کردم گوشیمو برداشتم و از خونه زدم بیرون درو قفل کردم و کلیدو همراه خودم بردم سر خیابون تد منتظرم بود سوار ماشینش شدم
-سلام آنجلا
-سلام...گفتی که کار مهمی داری؟
-درسته ..راستش راجع به قضیه ی انتقام من فهمیدم ک باید چیکار کنی
-این عالیه..باید چیکار کنم؟
-ببین قضیه اینطوریه که تو اعتماد هری رو نسبت به خودت جلب میکنی..سعی میکنی خیلی بهش نزدیک شی و این میتونه وارو تموم کنه
-چی؟
تد از داشبورد یه شیشه سفید بیرون آورد که یه مایع آبی رنگ داخلش بود
-این چیه؟
-این یه مایع عجیبه که آدمو از خود بی خود میکنه ..و منظورم از خود بی خود کردن اینه که وقتی اینو به کسی بدی تا بخوره اون مثل آدمای عادی عمل میکنه اما هر چی بهش بگی بی چون و چرا انجام میده و بدون اعتراض
-هر کاری بگم انجام میده؟
-اوهوم..تو اینو توی غذای اون میریزی و منتظر میمونی تا تاثیر خودشو بزاره ..میتونی یه وکیل خبر کنی تا تمام اسناد ملکی هری رو برات بیاره و بعد از هری به امضا بگیری و همه ی اونها به نام تو زده بشه
-من گیج شدم نمیدونم چیکار کنم
-تو میخوای انتقام بگیری درسته؟
سری تکون دادم شیشه رو توی دستم گذاشت و مشتش کرد
-پس نیازی به نگرانی نیست
لبخندی زدم و تشکر کردم
YOU ARE READING
The_final_show
Fanfictionحواست به قوانین بازیت باشه به خودت میای و میبینی حاکم اونه هی دختر ...این نمایش آخره ☆The final show☆ [Harry styles fanfiction] ♡By:blllue_heart♡ Cover by:@IWontBeTheOne