28-تهدید

273 39 24
                                    

"عکسی که بالا مشاهده میکنید جولیاست "

بالاخره رسید به شهری که زادگاهش بود
ووستر شایر میدونست مطمئنن پدرش اونجاست گوشیش رو  از تو جیبش در آورد و به پدرش زنگ زد طولی نکشید که صداش توی گوشی پیچید
-هی هری ..چطوری پسرم؟
+خوبم ..راستش الان ووستر شایرم میتونم ببینمت؟
-البته..من خونه ام
+اوکی من تا ده دقیقه دیگه اونجام
گوشی رو قطع کرد
لیست تماس هاش رو زیر و رو کرد ب شماره ای که چند وقت پیش باهاش تماس گرفته بود برخورد "جولیا"

بدون معطلی بهش زنگ زد
جولیا روی تختش نشسته بود و توی گوشیش به عکس تد نگاه میکرد و لبخند میزد برادرش جورج وارد اتاق شد با دستپاچگی از گالریش خارج شد و گوشیشو به گوشه ای پرت کرد
-جولیا..مضطرب ب نظر میای؟
+هی جورج ممنون میشم قبل از ورودت در بزنی
-خب ..مگه الان مشکلی پیش اومده
چشماشو ریز کرد و با شک به خواهرش نگاه کرد و ادامه داد:
-اتفاقی افتاده که من در جریان نیستم؟

جولیا تصنعی خندید و مشتشو به بازوی جورج زد و گفت:نه پسر معلومه ک نه ..اینارو بیخیال با من کاری داشتی؟
-امم راستش یه پسره بیرون منتظرته اسمش تده میگه ما فوقته
+اوه ..اون الان بیرونه ؟
-خب توی سالن اصلی نشسته
+اوه ..باشه باشه الان میام
جورج سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت

جولیا سریع از روی تخت بلند شد و نگاهی به خودش توی آیینه انداخت کمی رژ لب زد و موهاشو با دست مرتب کرد و از اتاق زد بیرون تد روی مبل های کوچیک و قدیمی نشسته بود و با دقت جای جای خونه رو نگاه میکرد
جولیا به خودش لعنت میفرستاد که چرا وقتی جورج گفت برن و یه خونه ی خوب اجاره کنن اینکارو انجام نداده اصلا دلش نمیخواست تد اونو توی این وضع اسفناک ببینه

بالاخره کنار مبل تد ایستاد و اهمی کرد تد از روی مبل بلند شد و گفت:اوه ..جولیا ..راستش من نمیخواستم بیام اینجا اما مسئله ای بود که باید باهات در میون میذاشتم میتونیم بریم بیرون؟
جورج همون لحظه خودشو به یالن اصلی رسوند و گفت:هی پسر راحت باش راستش من قراره با گرلم برم سر قرار تو میتونی حرفای محرمانه اتو همینجا بزنی
تد نگاه نامطمئنی به جولیا انداخت و گفت:اینجا میتونیم؟
جولیا سری تکون داد

جورج ژاکتشو از روی چوب لباسی کنار در برداشت و با گفتن خداحافظ از خونه خارج شد جولیا به تد اشاره کرد که بشینه و به سمت آشپزخونه رفت :تد قهوه یا چای؟
-مهم نیست ...الان موضوع اصلی این نیست
+درسته اما اینجوری من نمیتونم راحت باهات حرف بزنم
-پس لطفا یه فنجون قهوه
جولیا لبخندی زد و گفت:اوکی فقط چند لحظه
بعد از چند دقیقه جولیا با دو تا فنجون قهوه از آشپزخونه بیرون اومد و اونارو روی میز مقابل خودش و تد گذاشت تد تشکری کرد و از جولیا خواست بشینه
-راستش نمیخواستم که آدرس خونتو در بیارم اما مجبور بودم از توی پرونده ات درش آوردم
+میتونستی بهم زنگ بزنی
-زنگ زدم اما گوشیت در دسترس نبود
جولیا نگاهی به گوشیش انداخت و به حالت پرواز گوشیش نگاه کرد
+اوه ..شت ..هنوز این عادتمو ترک نکردم هر شب قبل خواب گوشیمو میزارم رو حالت پرواز یادم رفت امروز برش دارم
گوشیشو از حالت پرواز خارج کرد و توی جیبش گذاشت

+باید موضوع مهمی باشه که تو رو به اینجا کشونده
-درسته ..مهمه ..خیلی مهم
+خب؟
یهویی حالت چهره تد عوض شد و زیر لب گفت:فکر میکنی داری چه غلطی میکنی؟
جولیا با تعجب گفت:هی تد منظورتو متوجه نمیشم
-تو داری همه ی نقشه های منو خراب میکنی تمومش کن
+از چی حرف میزنی؟
-وانمود نکن جولیا این منو دیوونه میکنه اون روز که من راجع به انتقام از هری با آنجلا حرف میزدم تو توی اون ماشین لعنتی بودی ..اولش شک کردم که کسی تو ماشینه اما اهمیت ندادم تو اون پشت قایم شده بودی و تموم حرفای مارو شنیدی

+تد ..من
-هیس ..نمیخوام کارتو توجیه کنی فقط گوش کن ..وقتی ماشینو توی پارکینگ محافظان کاخ پارک کردم تو بعد از چند دقیقه اومدی بیرون من با چشمای خودم دیدم که از ماشینم بیرون اومدی اما همه چی به اینجا ختم نمیشه همونجور ک من رئیس محافظان خاندان سلطنتی ام نظارت به کار کارآموزا هم به عهده منه تمام تماس ها ..پیام ها و هر چیز دیگه ای از شما اول به دست من میرسه ..و اوه جالبه که بگم به چه تماسی بر خوردم

یه تماس داشتی به گوشی هری استایلز و بهش خیلی چیزا رو گفتی چیزایی که نباید میگفتی ولی خب یه شانس کوچیک آوردی راجع به اون مایعی که اون روز به آنجلا دادم حرفی نزدی و اگه عاقل باشی دیگه هم راجع بهش حرفی نمیزنی و این یه خواهش نیست یه دستوره چون اگه این کارو انجام ندی این خونه ی نقلیت و  کارتو از دست میدی

+هی هی تو داری منو تهدید میکنی ..من نگران تو بودم آخه چرا تو باید برای انتقام احمقانه اون دختر کوچولو خودتو به دردسر بندازی..شاید اون داره بهت دروغ میگه ..من فقط نمیخوام مشکلی برات پیش بیاد
-خب تا وقتی تو تو کارای من دخالت نکنی مشکلی برام پیش نمیاد و این انتقام بخاطر عشقمه پس سعی نکن دوباره منو امتحان کنی
+چی؟عشقت؟ اون دختره عشقته؟
تد از روی مبل بلند شد و رو به جولیا پوزخندی زد
-تو هیچی نمیدونی کوچولو ...خودتو قاطی بازی های من نکن و به نفعته که تهدیدمو جدی بگیری

جولیا همچنان بهت زده به تد نگاه میکرد تد به سمت در رفت و دستشو بلند کرد و تکونش داد و از خونه زد بیرون
جولیا نمیدونست چیکار باید کنه اما مطمئن بود هر طور شده باید جلوی این قضیه ی انتقامو بگیره به نظرش یه محلول جادویی که آدمو مطیع میکنه برای اون مایع آبی رنگ خیلی مزخرف بود حس میکرد اون مایع آبی رنگ چیز عجیب و خطرناکیه ..هر طور شده نباید میذاشت هری اونو در آینده بخوره
خب داستان داره هیجان انگیز میشه امیدوارم همچنان داستانو دنبال کنید و به دوست هاتون معرفی کنید💙

بنظرتون اون مایع آبی رنگ چیه؟

خب من میبینم که اگه بخوام اینجوری پارت بزارم نمیتونم چون اصلا تایم مشخصی ندارم پس روز های زوج روزی دو پارت میزارم اگه هم تونستم ما بین این روزا هم پارت اضافه میکنم💖

The_final_showWhere stories live. Discover now