با ورود من و هری به کشتی همه ی نگاه ها به طرفمون کشیده شد
زین چیزی در گوش جیجی زمزمه کرد و اونم لبخندی زد و سری تکون دادهری دستمو توی دستاش گرفت اینبار اعتراضی نکردم و خواستم ببینم چیکار میکنه به طرف جمع کشیده شدم هری همه ی پسرا رو بغل کرد و به لیام تبریک گفت بعد منو به همه ی جمع معرفی کرد
-خب پسرا این آنجلاست دوست من
نایل با شیطنت نگاهی به ما دو نفر انداخت و گفت:فقط دوست؟
هری:انتظار چیز دیگه ای رو داشتی جوجه ایرلندی؟
-مسلما از تو باید انتظارات دیگه ای داشت
هری خندیر و رو به نایل گفت:تضمین میکنم دوستمه ..خودش اینطور میخواد
زین که با جیجی مشغول حرف زدن بود با شنیدن این حرف گفت:یعنی تو نمیخوای؟هری شونه ای بالا انداخت لیام به سمت من اومد دوست دخترش هم که فهمیدم اسمش شریله اونو همراهی کرد
-به جمع ما خیلی خوش اومدی آنجلا امیدوارم لحظات خوبیو کنار ما بگذرونی
لویی :هی حس کردم یه مهمان دار هواپیما اینجاس
همه خندیدناز لیام تشکر کردم و بهش دست دادن
-ممنونم از اینکه منو به جمعتون راه دادین و اینکه تولدت مبارک امیدوارم این سن یکی از بهترین سال های زندگیت باشه..شریل دستشو به سمتم دراز کرد:من شریلم دوست دختر لیام
-از آشناییتون خوشبختم شما دوتا واقعا برازنده ی همید
شریل لبخندی زد و تشکر کرد
بعد از اون بریانا دوست دختر لویی به سمتم اومد و گفت:منم بریانام دوست دختر لویی ..نمیخوای خودتو بیشتر معرفی کنی اینکه چجوری با هری آشنا شدی؟دنبال جواب میگشتم نمیدونستم چی بگم که جیجی به جمعمون وارد شد:توی هولمز چپل ..درسته؟
نفس راحتی کشیدم و گفتم:درسته
جیجی هم لبخندی زد
ولی من متعجب بودم که جیجی از کجا میدونست منو هری همو توی هولنز دیدیم قطعا هری به زین گفته و زین هم به جیجیشریل گفت:به نظر جالب میاد..کجای هولمز همو دیدین
-توی یه گل فروشی
بریانا خندید و گفت:چه رمانتیک ! اما شما واقعا دوست دختر دوست پسر نیستین؟
-خب شواهد موجود همینو میگه
شریل گفت:ادامه بده داشت جالب میشد-خب راستش من رفتم اونجا رز آبی بخرم و هری وارد گلفروشی شد و یه عالمه زنبق آبی گرفت و نکته جالب این بود که اون همشونو برای خودش سفارش داده بود اما منم زنبق آبی میخواستم هری هم گلاشو با من تقسیم کرد
جیجی:نمیدونستم هری هم میتونه اینقدر دست و دلباز باشه
هری از پست سر گفت:اشتباه نکن جیجی پولشو ازش گرفتم
همه شروع کردن به خندیدنبه پیشنهاد شریل و لیام روی مبل ها نشستیم ما دخترا روی دو تا مبل دو نفره و پسرا هم روی یه مبل سه نفره و دو تا یه نفره واقعا این کشتی اعجب بر انگیز بود چطور این مبلا و وسایلو توی خودش جا داده هر چند میل ها حجم زیادی نداشتن
YOU ARE READING
The_final_show
Fanfictionحواست به قوانین بازیت باشه به خودت میای و میبینی حاکم اونه هی دختر ...این نمایش آخره ☆The final show☆ [Harry styles fanfiction] ♡By:blllue_heart♡ Cover by:@IWontBeTheOne