7-آقای پاپ استار

366 49 11
                                    

الان دقیقا توی ماشین ادوارد نشسته بودم صندلی عقب همراه آوی و اون مدام توی گوشیش دنبال اطلاعات بیشتر از هری استایلز بود و اونارو آروم و زمزه وار به من میگفت:از دخترای مو کوتاه خوشش میاد ..از دخترایی که موهای فر دارنم خوشش میاد ...اون کلی تتو روی بدنش داره

با بی حوصلگی به آوی نگاه کردم و گفتم:حدس میزدم احتمالا یه اژدها یا یه مار دو سر
آویانا خندید و گفت:نه تتو های اون واقعا جالبن اون دو تا کبوتر عاشق روی سینه اش تتو کرده و بارز ترین تتوش یه پروانه ی بزرگ روی شکمشه ..همچنین چیزای دیگه مث گل و قلب و ...
خندیدم و گفتم:لوس تر از اونی که فکر میکردم از آب در اومد ..کدوم پسریه که گل و قلب و پروانه روی بدنش تتو کنه

آویانا شونه هاشو بالا انداخت و مشغول خوندن بقیه ی فکت ها شد:خب اون بلده جوراب ببافه ..چای رو به قهوه ترجیح میده..به زبان فرانسوی مسلطه..عاشق بستنی با طعم توت فرنگیه...دخترایی که صورتی میپوشنو دوس داره..عاشق گربه هاست
من که از شنیدن هر حرفی راجع به اون پاپ استار خسته شده بودم گفتم:شتتت مطمئنی اون یه پسره؟

-خب بیا یکم از جنبه های مردونه اش هم وارد میشیم ..اون از لباس زیر مشکی برای دخترا خوشش میاد
-حرومزاده ...به من ربطی نداره ک اون چی دوست داره میشه تمومش کنی؟
اما آویانا با خنده ادامه داد
-اون از دخترای بلوند با چشمای آبی خوشش میاد یه چیزی مثل تیلور سویفت شنیدم اون عشق قبلیش بوده ..اون بدون لباس میخوابه ..از دخترای با اعتماد به نفس پایین بدش میاد..اون به شدت قلقلکیه..و دخترای بانمک و مو فرفری رو دوست داره
رو کردم به آویانا و گوشیو از دستش گرفتم و قفل کردم و گفتم:واقعا بسه دیگه نمیخوام چیزی راجع بهش بشنوم

اد و دوست دخترش انگار متوجه ما شده بودن که اِد پرسید :مشکلی پیش اومده؟
هر دوتامون مثل احمقا لبخند مصنوعی زدیم و وانمود کردیم که همه چیز خوبه
آوی:نه اِد ما خوبیم
ادوارد سری تکون داد و باز مشغول صحبت با دوست دخترش شد

آوی چند دقیقه ای ساکت سر جاش نشست اما بعد از چند دقیقه به حرف اومد:خب نقشه ات چیه؟میخوای بعد از دیدنش چیکار کنی؟
رومو به سمت پنجره ی ماشین گردوندم و به جاده خیره شدم و سعی کردم فکر کنم وبه آوی گفتم:
-هنوز دقیق نمیدونم فعلا باید ببینمش ..یکم اطلاعات بیشتری راجع بهش بگیرم
-چه اطلاعاتی؟
-آدرس خونش توی لندن اولین چیزیه که باید بدست بیارم

-چجوری؟
-یه نقشه دارم ..فقط کافیه اون استایلز رو ببینم به کمک تو راحت به خونه اش میرسم
-با کمک من؟
-آره ..ولی واقعا کار سختیه و ریسک بالای داره قول بده که بهم کمک میکنی
آوی دستمو گرفت و گفت:قول میدم نگران نباش تا منو داری غم نداری
لبخندی زدم و دستشو محکم فشردم

وقتی از شیشه به بیرون نگاه کردم و با تابلوی هولمز چپل مواجه شدم لبخند پهنی زدم و با ذوق به آویانا نگاه کردم اونم اندازه من ذوق زده بود حتی بیشتر از من
بالاخره وارد هولمز چپل شدیم روستای کوچیک و رویایی که همیشه آرزوی دیدنشو داشتم

ادوارد مارو کنار یه مسافر خونه ی کوچیک پیاده کرد و وسایلمونو به اون مسافر خونه برد بعدش یه اتاق برامون اجاره کرد به مدت سه روز و گفت سه روز دیگه که از اون شهر مقصدشون برگشتن دنبالمون میاد ما هم سری تکون دادیم .

وقتی از جامون مطمئن شد و کلید اتاقمونو داد به سمت ماشینش رفت و سوارش شد و با بوق بلندی ازمون خداحافظی کرد ما هم براش دستی تکون دادیم و بعد از اینکه از رفتنش مطمئن شدیم وارد مسافر خونه شدیم

یه مسافر خونه ی کوچیک با طرح چوب که در و دیواراش همگی فندقی بودن سه تا کارکن داشت که فکر میکنم رئیشون اون پیرزن چاقی بود که وسط اون دو تا زن جوان ایستاده بود و بهشون دستور میداد یه نظافتچی مرد هم مدام در حال طی کشیدن زمین بود

کلید اتاقو توی دستم چرخوندم و به آوی به سمت اتاق رفتیم و بعد از باز کردن درش هر کدوممون روی یکی از کاناپه هایی که توی اتاق بود ولو شدیم سوئیت ما شامل یه آشپزخونه ی کوچیک یه اتاق خواب سرویس بهداشتی و هال کوچیکی بود که سه تا کاناپه و یه تلویزیون کوچیک توش بود ..

بعد از اینکه کمی خستگی در کردیم به آویانا گفتم که بریم و توی روستا جاهایی که امکانش هست هری رو ببینیم و رو بررسی کنیم اونم بی چون و چرا از جاش بلند شد و گوشیشو به همراه کیف پولش برداشت

از مسافر خونه زدیم بیرون و توی اون روستای کوچیک بی هدف قدم میزدیم
یهویی فکری به ذهنم رسید :اون استایلز بهم گفته بودی قبلا توی یه نونوایی کار میکرد بهتره به اونجا بریم
آوی هم سری تکون داد و با هم به سمت نونوایی بزرگ و مشهوری که همیشه تعریفشو از دوستام شنیده بودم رفتیم توی راه مدام به آوی میگفتم اگه استایلز اونجا باشه باید چیکار کنه و اگه نباشه باید از کارکنای اونجا کمی اطلاعات بگیره

وارد نونوایی شدیم یه نونوایی قشنگ که کارکن هاش رو پوش قرمز مخصوص به تن کرده بودن و میتونم بگم بیشتر کارکن هاش پیرزن های باتجربه و خوش رویی بودن که به خوبی به مشتری ها رسیدگی میکردن..ترجیح دادم اول یه چیزی بخرم و بعد به آوی اجازه ی سوال و جواب بدم به یکی از کارکن ها سلام کردم و گفتم نون معروفشو برام بیاره و اونم همین کارو کرد یکی از خوشمزه ترین نون هاشو برام بسته بندی کرد و بهم داد منم بدون اینکه تست کنم پولشو حساب کردم و سوال جواب های آوی بالاخره شروع شد

-ببخشید خانوم ..شما صاحب اینجا هستید
پیرزن لبخنری زد و گفت:بله
آوی با خوشحالی گفت:اوه خداروشکر ..من میخواستم یه مسئله ای رو باهاتون در میون بزارم ..من از راه دوری اومدم که خواننده ی مورد علاقمو ببینم
پیرزن خندید و گفت:هری رو میگی؟
آوی با ذوق دستاشو به هم کوبید و گفت:دقیقا خودشه ..اما من چند وقتی که اینجا بودم موفق به دیدنش نشدم به نظرتون چیکار کنم

پیرزن که انگار دلش واسه آوی سوخته بود گفت:اون دو روز دیگه رو اینجا میگذرونه و باید بعدش برگرده لندن ..و تمام روزایی که اینجا هست رو به من سر میزنه و بیشتر موقع ورزش صبحگاهیش اینجا میاد احتمالا ساعت پنج صبح..اونموقع میتونی ببینیش

آویانا و من لبخندی که نشان از پیروزی بود روی لب هامون نقش بسته بود پس به هم چشمکی زدیم و آویانا بعد از کلی تشکر از پیرزن از در نونوایی خارج شد و منم دنبالش راه افتادم بعد از اینکه از نونوایی خارج شدیم محکم همو بغل کردیم و کلی بالا پایین پریدیم از اینکه بالاخره نقشمون داشت عملی میشد و من فردا پنج صبح اون استایلز رو می دیدم

The_final_showDonde viven las historias. Descúbrelo ahora