خب از اون موقع دقیقا نیم ساعت گذشته بود پس از روی تخت بلند شدمو رفتم پایین هری روی مبل نشسته بود یه عالمه لباس دخترونه و مردونه توی هال بود با یه دختر حدودا 25-26 ساله ..به سمت هری و اون دختر که داشت طرح های مردونه رو به هری نشون میداد رفتم
-امم سلام
دختر نگاهی به من انداخت و با ذوق گفت:سللام خوشحالم میبینمت اسم من ترساست
-منم آنجلام
-هری از تو برام گفته بود
هری با اهم کردن فهموند به دختر که دیگه چیزی نگه
ترسا هم خندید و گفت:هری اون لباسی که انتخاب کردم اونجاس برش دار منم اینجا برای آنجلا لباس انتخاب میکنم
هری اوکیی گفت و لباسو برداشت و به سمت اتاقش رفتترسا نفس راحتی کشید و گفت:اووف از دست این هری جونمو به لبم میرسونه تا یه لباس انتخاب کنه..مث جما
-جما؟
-دوستم خواهر هری
-آهان
-راستش من طراح مد بودم و جما منو به هری معرفی کرد برای اینکه طراحش بشم بیشتر اوقات تو منچستر ام ولی اگه طراحی خیلی خاصی بخواد میاد پیش من ..خب حالا بگو چی مد نظرته؟
-نمیدونم چیز خاصی مد نظرم نیستترسا یه لباس کرم رنگ که پایینش تور داشت و بالا تنه اش کار شده بود و به طرفم آورد و گفت :این چطوره؟
-راستش خیلی قشنگه
-میخوای امتحانش کنی؟
سری تکون دادم
ترسا لباسو به دستم داد و منو به سمت یکی از اتاق های پایین راهنمایی کرد لباسو پوشیدم و اومدم بیرون ..ترسا نگاهی دقیق بهم انداخت و گفت:وای خیلی بهت میاد درست مثل پرنسس ها شدی اما قبلش اینم امتحان کن
و لباس نقره ای خوشگل و پف داری رو به دستم داد
وارد اتاق شدمو لباسو پوشیدم خودمو تو آیینه بر انداز کردم چرا همه ی لباسایی که آورده بود پف دار و پرنسسی بودن اما واقعا با نمک بودن لباس نقره ای واقعا تو تنم نشسته بود انگار برای من دوخته شده بوداز اتاق بیرون رفتم که ترسا نگاهی بهم انداخت و گفت:این فوق العاده اس دیگه سعی نمیکنم بهت پیشنهادی بدم همینو بپوش و راستی چند تا کفش هم آوردم
و کفش هارو جلوم ردیف کرد
چند تا کفش پاشنه بلند و چند تا کانورساز دیدن کانورس ها تعجب کردم و گفتم:مسلما این کانورس ها برای من نیستن؟
-خب راستش نه اونارو برای هری آوردم
-هری؟اون که کت و شلوار برداشت میخواد با کت و شلوار کفش اسپرت بپوشه؟
ترسا خندید و گفت:هریه دیگه ..عاشق اینه که متفاوت به نظر برسه
منم خندیدم و گفتم:منم یدونه از این کانورس ها میخوام
-واقعا؟
-آره خب قطعا راه رفتن با اون کفشای پاشنه بلند مشکله و اینکه منم بدم نمیاد یکم متفاوت و عجیب به نظر برسمترسا خندید و یه جفت کانورس بهم داد و من اونارو با لباسم به اتاقم بردم و به ترسا گفتم بیاد اونجا ...حالا مونده بود برای آرایش
ترسا:خب چجوری آرایشت کنم؟
-آرایش هم میکنی؟
-قطعا نمیخوای که ساده و بدون آرایش به جشن بری
-اومم ایرادی داری
YOU ARE READING
The_final_show
Fanfictionحواست به قوانین بازیت باشه به خودت میای و میبینی حاکم اونه هی دختر ...این نمایش آخره ☆The final show☆ [Harry styles fanfiction] ♡By:blllue_heart♡ Cover by:@IWontBeTheOne