صبح زود بود که از خواب بیدار شدم
نگاهی به ساعت روی میز کنار تخت انداختم ..پنج صبح رو نشون میداد
دست هری که دور کمرم حلقه شده بود رو کنار زدم و از روی تخت بلند شدم ک دستمو گرفت-هنوز ساعت پنجه
-آره
-نصفه شبه
-تو به پنج صبح میگی نصفه شب ؟
-گفتم تا وقتی بیدار نشدم نرو
-خب الان که بیداری
-نه هنوز گیجمدستمو کشید که باعث شد باز بیفتم کنارش روی تخت
-هری من میخوام بلند شم خسته شدم زیادی خوابیدم
-من نخوابیدم
-مشکل خودته بزار برم
دو تا بازوش رو دور کمرم حلقه کرد و گفت:خب سعی کن بری
-هی ...تو داری زور گویی میکنی ..من فقط بخاطر اینکه همو دوست هم میدونیم دیشب قبول کردم که پیشت بخوابم اما این دیگه واقعا زیاده ...دست از این مسخره بازیا بردار و بزار برم
هری دستاشو شل کرد و نهایتا از دور کمرم برشون داشت:برو
به صورتش نگاهی انداختم انگار مات و ناراحت بود:هی تو ناراحت
وسط حرفم پرید و گفت:بروو مگه نمیخواستی بری ..فضولی دردی رو از تو دوا نمیکنهبا تعجب بهش خیره شدم
-خوبی؟
تو چشام زل زد و با لحنی ملایم تر گفت:
متاسفم که باهات بد حرف زدم فقط شرایط خوبی ندارم
-اشکال نداره میدونم ...نمیخوای بهم بگی چی شده تو از دیروز تا حالا اینجوری شدی
-مسئله ی مهمی نیست خوب میشم فقط به یکم زمان نیاز دارمهری با صدای مسیج گوشیش اونو برداشت و نگاهی روش انداخت کمی مضطرب گوشیو توی دستش فشرد و گفت :الان میتونم تنها باشم؟
لبخندی زدم و گفتم:البته
از توی اتاقش رفتم بیرون و به این فکر میکردم که اون واقعا عجیب شده
....
(از زبون هری)
وقتی آنجلا از اتاق رفت بیرون سریع هندزفریمو از کوله ی کنار میزم برداشتم و به گوشیم متصل کردم یه پیام بود از جولیا ...خب جریان از این قراره که دیروز یه دختری با این اسم به من زنگ زد و یه ماجرا رو تعریف کرد ..اون میگفت آنجلا میخواد از من انتقام بگیره اما اون هم نمیدونست چرا و وقتی داشته راجع به این موضوع با یه مرد حرف میزده صداشو ضبط کرده
وویسو پلی کردم(-سلام آنجلا
-سلام...گفتی که کار مهمی داری؟
-درسته ..راستش راجع به قضیه ی انتقام من فهمیدم ک باید چیکار کنی
-این عالیه..باید چیکار کنم؟
-ببین قضیه اینطوریه که تو اعتماد هری رو نسبت به خودت جلب میکنی..سعی میکنی خیلی بهش نزدیک شی و این میتونه کارو تموم کنه
-چی؟
-این چیه؟
-این یه مایع عجیبه که آدمو از خود بی خود میکنه ..و منظورم از خود بی خود کردن اینه که وقتی اینو به کسی بدی تا بخوره اون مثل آدمای عادی عمل میکنه اما هر چی بهش بگی بی چون و چرا انجام میده و بدون اعتراض
-هر کاری بگم انجام میده؟
-اوهوم..تو اینو توی غذای اون میریزی و منتظر میمونی تا تاثیر خودشو بزاره ..میتونی یه وکیل خبر کنی تا تمام اسناد ملکی هری رو برات بیاره و بعد از هری یه امضا بگیری و همه ی اونها به نام تو زده بشه
-من گیج شدم نمیدونم چیکار کنم
-تو میخوای انتقام بگیری درسته؟
-آره
-پس نیازی به نگرانی نیست)
YOU ARE READING
The_final_show
Fanfictionحواست به قوانین بازیت باشه به خودت میای و میبینی حاکم اونه هی دختر ...این نمایش آخره ☆The final show☆ [Harry styles fanfiction] ♡By:blllue_heart♡ Cover by:@IWontBeTheOne