بعد از اون بغل دسته جمعی از عرشه خارج شدیم و وارد سالن بزرگ کشتی شدیم یکی از خدمه کشتی کیک بزرگی رو روی میز وسط سالن گذاشت و لیام و شریل ما و رو به طرف میز راهنمایی کردن
لیام چند دقیقه به همه ما نگاه کرد و بعد لبخندی زد و شمع هاشو فوت کرد
همه دست زدن و به سلامتی لیام شراب قرمز ریختنوقتی که نایل دید جام من خالیه گفت:هی آنجلا تو شراب نمیخوری؟
جیجی:خب اون هنوز به سن قانونی نرسیده
هری خندید و گفت:بیخیال اون قابلیت اینو داره الکل هفتاد درصد بخوره و هیچیش نشه
به هری اخمی کردم و رومو برگردوندم اونم جاممو از روی میز برداشت و داخلش شراب قرمز ریخت و جامو به سمتم گرفت-بگیرش
-نمیخوام
-قهر نکن دیگه
-قهر نیستم
نایل جامو از دست هری و گرفتو به دستم داد:هریو بیخیال بخاطر من بخور این زیاد نیست مستت نمیکنه نگران نباش
لبخندی زدم و سری تکون دادم هری با غضب به ما چشم دوخت وقتی همگی جام هارو به هم زدیم همین که جامو به سمت دهنم بردم هری جامو از دستم کشید و یه نفس سر کشیدبا عصبانیت بهش گفتم:چیکار میکنی روانی؟
هری لبخندی زد و جام خودشم سر کشید و در گوشم گفت:وقتی از دست من نمیگیری از دست نایل هم نباید بگیری
-چه ربطی داره..دلم خواست از دست اون بگیرم
-تو فعلا در انحصار منی
-کی این حرفو زده؟-نیاز به گفتنش نیست تو تو خونه من زندگی میکنی از بطری های وودکای من میخوری دست منو میگیری و توی ماشین من با من میگردی پس حق نداری با کس دیگه ای اینکارا رو انجام بدی
-من دوست دخترت نیستم
-نه نیستی
-پس چرا این حرفارو به من میزنی
-این بحثو تموم کن
-تمومش نمیکنم
-هر جور میلتههری دیگه چیزی نگفت و منم خودمو با حرف زدن با دخترا سرگرم کردن
شریل:انگار هری خیلی اوکی نیست
نگاهی به هری انداختم که با انگشترای کوچیک و بزرگ توی دستاش ور میرفت سرمو برگردوندم و به زیر انداختم
بریانا گفت:هی گرل ..اون داره زیادی مشروب میخوره ها
باز نگاهی به هری انداختم بریانا راست میگفت اون رسما داشت خودشو با شراب خفه میکرداینبار دیگه واقعا زیاده روی کرده بود به سمتش رفتم و شیشه شرابو از دستش گرفتم و به خدمه ای که اونجا بودن دادم
-داری چیکار میکنی؟
-تو داری چیکار میکنی هری ...اگه فقط یه قطره دیگه مشروب بخوری قسم میخورم باهات هیچ جا نمیام
هری خنده بلندی سر داد و گفت:چیه ؟از من میترسی؟
-اونقدرا ترسناک نیستی
-ولی میتونم بشم..مخصوصا وقتایی که مستم
-نمیتونی با این حرفات منو بترسونی
-واقعا؟
-واقعاهری خندید و دوباره گفت:واقعا؟
-چه علاقه ای داری که این کلمه ی لعنتیه واقعا رو روزی ده بار تکرار کنی
-اگه بتونم تمام روز تکرارش میکنم
-چرا؟
-چون کل روز بهت نیاز دارم ..نیاز دارم که حسمو درک کنی
-بس کن
-بس نمیکنم
-تو مستی
-مست نیستم
-کسی که یه بطری شراب میخوره قطعا مسته
-مستی یعنی از خود بی خود شدن ..من هنوز به اون درجه نرسیدم
YOU ARE READING
The_final_show
Fanfictionحواست به قوانین بازیت باشه به خودت میای و میبینی حاکم اونه هی دختر ...این نمایش آخره ☆The final show☆ [Harry styles fanfiction] ♡By:blllue_heart♡ Cover by:@IWontBeTheOne