بعد از یه مدت طولانی برگشتم تا رمانو ادامه بدم امسال کنکور داشتم و امیدوارم بخاطر ترک کردن رمان درکم کنید امیدوارم بازم مثل قبل حمایت کنید😍💕
به بیمارستان رسیدم و بدون معطلی وارد اتاق ادوارد شدم اد مشغول خوندن کتابی بود که بهش داده بودم و اصلا متوجه ورودم نشد
-ادی؟
-آنجلا..اومدی
-آره مشغول کتاب خوندن بودی
-متاسفم ..این کتاب واقعا خوبه ممنون ک بهم دادیش
کوله پشتیمو باز کردم و چند تا کتاب دیگه رو از توش در آوردم و گفتم:کجاشو دیدی..کلی دیگه هم برات آوردم
اد لبخندی زد و گفت:ممنونم ..قراره امروز بری درسته؟
-آره-قصد داری بعد رفتنت چیکار کنی؟
-مکثی کردم و سرمو انداختم پایین بعد گفتم:نمیدونم...منتظر می مونم تا برگرده ..دلم می خواد تورشو با خوبی بگذرونه بعدش بهش همه چیو میگم و از زندگیش میرم..مطمئنم بعدش دیگه نمیخواد ببینتم..بعدش برمیگردم ووستر شایر..جایی که بهش تعلق دارم اینجاست من یه دختر معمولی ام
-تو فوق العاده ترین دختری هستی که هر پسری میتونه ملاقات کنه اعتماد به نفس داشته باش مطمئنم اونم از تو خوشش اومده و میبخشتت
-تو همه چیزو میدونی؟
-نه ولی راجع به قضیه ی انتقام میدونم اگه زودتر میفهمیدم جلوتو میگرفتم اما الان خوشحالم که بالاخره احساسات حقیقتو پیدا کردی و بروزشون میدی
لبخندی زدم و گفتم:بیخیال کچلی حسابی بهت میادا..چطوره رو کله ات یادگاری بنویسم
اد خندید و گفت:شیطون تر شدی اثرات استایلزه؟
لبخند آرومی زدم:استایلز.!!..اون خیلی شیطونهدر همین حین آویانا وارد اتاق شد و گفت:هی راجع به چی حرف میزدین؟
اد خندید و گفت:یعنی فالگوش واینستادی؟
-نه خب دیر رسیدم فقط یه کمشو شنیدم
هر سه خندیدیمرو به هر دو تاشون کردم و گفتم:باید برم ..اگه هری بفهمه اینجام برام بد میشه خدمتکارشم توی خونه است میترسم به خونه زنگ بزنه و اونجا نباشم بعد از همه ی این جریانات بر میگردم ..اد ..حسابی قوی باش مطمئنم خوب میشی
اد لبخندی زد و سری تکون دادهر دو شونو بغل کردم و به سمت ایستگاه اتوبوس راه افتادم دلم میخواست به خونه برگردم و از پدر بزرگ و مادربزرگم خداحافظی کنم اما اونجا بودن هر لحظه گیج ترم می کرد
سوار اتوبوس به مقصد لندن شدم بالاخره داشتم بر میگشتم به خونه ای که خاطرات هری و من توش رقم خورده بود....
(هری)
شب بود ..دوباره پرونده هارو خوندم و تمام نکاتشو یادداشت کردم همه چیز گیج کننده بود بیماری های روانی؟هیچ وقت از این چیزا سر در نمیاوردمپرونده هارو کنار گذاشتم و روی تختم دراز کشیدم..نگاهی به عکس توی گوشیم انداختم اون زن و مادرم ...اون زن چرا انقدر آشنا بود کجا دیدمش؟کجا؟
YOU ARE READING
The_final_show
Fanfictionحواست به قوانین بازیت باشه به خودت میای و میبینی حاکم اونه هی دختر ...این نمایش آخره ☆The final show☆ [Harry styles fanfiction] ♡By:blllue_heart♡ Cover by:@IWontBeTheOne