29-به دنبال کشف حقیقت

244 41 19
                                    

جولیا نگاهی روی گوشیش انداخت یه تماس از دست رفته از هری داشت میدونست قطعا بخاطر مسئله ی انتقام آنجلا بهش زنگ زده اما نمیتونست بهش زنگ بزنه یا جوابشو بده قطعا تد همه ی مکالمه ها و پیام هاشونو کنترل میکرد و قضیه لو میرفت ..باید هر چه سریعتر فکری میکرد

...
هری جلوی در خونه ی پدریش ایستاده بود مردد بود که زنگ درو بزنه یا نه ..چه دلیلی برای اومدنش بیاره؟تعطیلات؟اوه حتی هنوز تعطیلات هم نشده بود ..پس بگه دلش برای پدرش تنگ شده؟خب اینم یکم غیر منتظره و عجیب میشد بالاخره تصمیم گرفت زنگ درو بزنه و اگه پدرش راجع به اومدنش پرسید بگه برای ملاقات دوست های قدیمیش اومده

زنگ درو زد و بعد از چند دقیقه پدرش در چارچوب در ظاهر شد :اوه هری ..چطوری پسر بیا داخل
هری لبخندی زد و وارد شد اما حسی که این بار نسبت به پدرش داشت واقعا عجیب و غریب بود ینی الان پدر اون متهم به قتل مادر آنجلاست؟
همیشه فکر میکرد چرا مادر و پدرش نمیتونستن با هم بسازن ..این بخاطر این بود که هنوز اون کسیو دوست داشت که خودش با دستای خودش کشته بودش؟
هیچی نمیفهمید و سعی میکرد ظاهرشو حفظ کنه

سریع روی یه کاناپه دراز کشید و وسایلشو گوشه ای پرت کرد
-هنوزم شلخته ای هزا
هری نگاهی به خونه ی تمیز و جمع و جور پدرش انداخت و گفت:برعکس تو پدر ..تو همیشه تو سخت ترین شرایط هم خونه اتو تمیز نگه میداری
پدرش لبخندی زد و گفت:خسته ای ؟
+بیشتر از همیشه
-بهتره بری تو اتاقتو استراحت کنی

هری سری تکون داد و کوله و چمدونشو که روی زمین ول کرده بودو جمع کرد و به سمت اتاق قدیمیش رفت خب وقتایی که اون و جما برای تعطیلات پیش پدرشون میموندن هر کدوم تو یه اتاق مجزا بودن و وسایلاشونو اونجا میذاشتن اون اتاقا همیشه متعلق به اونا بود

وارد اتاقش شد دست نخورده باقی مونده بود بعضی وسایل قدیمیش مثل گیتار و چند تا عکس دسته جمعی و لباسای کوچیک شدش هنوز توی اتاقش بود به یاد گذشته لبخندی زد و چمدونشو کنار کمد لباس ها گذاشت و روی تختش ولو شد گوشیشو در آورد و نگاهی به گوشیش انداخت جولیا هنوز باهاش تماس نگرفته بود نمیدونست چیکار کنه پس ترجیح داد دیگه تماس نگیره تا جولیا خودش خبرش کنه

نگاهی توی گالریش انداخت عکس یه دختر نوجوون با خودش و یه دختر دیگه که دورتر توی عکس مشخص بود..بالاخره یادش اومد عکس دوست آنجلا بود که توی هولمز چپل با هم گرفتن پس اون دختر توی عکس ...

روی اون دختر زوم کرد ..درسته آنجلا بود ..صحنه های حضورش توی هولمز چپل مثل یه فیلم از جلو چشمش رد میشد ..گل فروشی ..نونوایی..کوچه ای که با صد ها چتر آسمونش پوشونده شده بود و کتابخونه ..کتابخونه..یه چیزی یادش اومد از اولم براش عجیب بود که دقیقا وقتی که توی کتابخونه بود آنجلا با دو وارد اونجا شد و با چشم دنبال کسی میگشت که اون مسلما خودش بود و اینکه اون جلوی خونه اش ظاهر شد ..قضیه ی ازدواجش با یه مرد سن بالا و پولدار به اجبار پدرش؟قطعا دروغ بود

پس اون چجوری هر بار جلوی راهش سبز میشد..یعنی تعقیبش میکرد؟
تعقیب کردن از پس دختر کوچولویی مثل اون بر نمیومد ...پس یه رد یاب؟
ممکن بود اونو رد یابی کرده باشه؟

توی تمام پوشه های مخفی گوشیش گشت بالاخره یه برنامه رو پیدا کرد رد یاب و جی پی اس ..یه دستگاه در حال فعالیت روی موقعیت مکانیش بود ..از روی مدل گوشی نشون میداد که گوشی آنجلاس ..میخواست برنامه رو حذف کنه اما اگه چنین کاری میکرد مطمئنن آنجلا میفهمید که یه چیزایی میدونه پس موقعیت مکانی خودشو به نیویورک تغییر داد تا آنجلا شک نکنه

میدونست اگه بیشتر به خیلی مسائل فکر کنه به سر نخ هایی میرسه اما تهش دیوونگی بود ..نمیخواست با دونستن بیشتر حقایق خودشو دیوونه کنه چشماشو بست و سعی کرد بخوابه چند دقیقه ای میشد که به خواب رفته بود که با صدای پدرش که انگار با کسی حرف میزد از خواب بیدار شد وارد هال شد تا صدارو بهتر بشنوه

-دکتر من حالم خوبه
+به هر حال باید فردا به مطبم بیای یه سی تی اسکن از مغزت میگیرم و چند تا داروی دیگه بهت میدم ..اون توهما که دیگه به سراغت نمیان..خواب های وحشتناک چی ؟
-نه خواب میبینم نه توهم دارم باور کن
+احیانا فکر نمیکنی کار بدی انجام داده باشی ؟
-نه
+خوبه باید باهات رو در رو صحبت کنم فردا میبینمت
-باشه به امید دیدار
گوشی رو قطع کرد

هری بعد از شنیدن مکالمه دوباره وارد اتاقش شد
حالا فهمید چیزای بیشتری هست که خبر نداره مثل مراجعه ی طولانی مدت پدرش به روان پزشک ..باید اون روان پزشکو میدید ..هر طور ک شده

...
توی اتاقم نشستم یه روزه که هری رفته ..نه حتی به یه روزم نمیرسه اما چرا من انقدر آشفته ام ..چرا میترسم و چرا دلم شور میزنه یادم اومد که میتونم موقعیت مکانی هری رو نگاه کنم وارد برنامه شدم و مکان یابی کردم اون درست توی یکی از مشهور ترین هتل های نیویورک بود ..خیالم راحت شد

زنگ در خونه به صدا در اومد از اتاقم زدم بیرون و نگاهی توی آیفون انداختم ..اوه ..یه دختر جوونه ..یعنی کی میتونه باشه؟

"امیدوارم از خوندن رمان لذت ببرین و طبق قولی که داده بودم امروز یه پارت دیگه هم آپ میکنم منتظر باشین💖"

The_final_showWhere stories live. Discover now