لباسایی ک از قبل کنار گذاشته بودمو پوشیدم و کمی آرایش کردم موهای کوتاهمو شونه کردمو و دو تایی بستم کاملا حالت یه دختر بچه ی کیوتو ب خودم گرفته بودم
از پله ها رفتم پایین هری روی مبل سه نفره وسط حال روبروی تلویزیون نشسته بود و کانالا رو عقب جلو میکرد دقیقا پشت میل وایسادم و اهمی گفتم سرشو برگردوند و نگاهی بهم انداخت
با دیدن من نه متعجب شد نه دستپاچه فقط لبخندی زد و تلویزیونو خاموش کرد بعدشم گفت :پس تو آماده شدی بیبی گرل
من:بیبی گرل؟این چه جور لقبیه ؟
-خب من همیشه دوست داشتم به دوست دخترم این لقبو بدم
-من دوست دخترت
وسط حرفم پرید
-درسته تو نیستی اما دوستم که هستی دوستا همو به اسمای متفاوتی صدا میزننچیزی نگفتم از روی مبل بلند شد به سمتم اومد و دستمو گرفت
-هی..دستمو ول کن
-دوستا دست همو میگیرن
-پووف دوستا دیگه چیکار میکنن ؟از هم حامله نمیشن
هری زد زیر خنده و بریده بریده گفت:خب.. اینم ...امکان دارهبا مشت به بازوش زدم ک دستمو ول کرد و بازوشو توی دستش گرفت :هی دوستا همو نمیزنن
-خب من که میزدم البته به شوخی
-این به شوخی بود ؟
سری تکون دادم
-پس شوخیای هری استایلزو ندیدیبی توجه به حرفش از خونه زدم بیرون توی حیاط منتظرش موندم تد با دوستای بادیگاردش توی حیاط وایساده بودن با دیدن من برام سری تکون داد منم لبخندی زدم و سری تکون دادم
چند دقیقه ای توی حیاط منتظر بودم که دیدم هری نمیاد وارد خونه شدم که دیدم داره با تلفن حرف میزنه
-اون میخواد چیکار کنه؟من حرفتو باور نمیکنم ...کدوم وویس؟باشه پس منتظرم گفتی اسمت چی بود؟پس جولیا اون وویسو هر چه زودتر برام بفرست .اوکی فعلا
هری دستی توی موهاش کرد و با اونا بازی کرد انگار خیلی کلافه بود سرشو آورد بالا با دیدن من کمی متعجب شد
-آنجلا از کِی اینجایی؟
-همین الان اومدم ..با کسی حرف میزدی؟جولیا؟
-اون دختر یکی از مجری های مشهوره میخواد وویس یکی از آهنگاشو برام بفرسته آخه عاشق خوانندگیه من باید یکم بهش کمک کنمآهانی گفتم هری لبخندی زد و به سمتم اومد دستمو گرفت و گفت :الان دیگه واقعا باید بریم چون دیر شده دو تایی وارد حیاط شدیم یکی از بادیگاردا ماشین هری رو آورده بود جلوی در پس سوار شدیم باز بادیگارده میخواست رانندگی کنه ک هری نذاشت و گفت جدا مارو ساپورت کنن
تو کل مدت رانندگی هری توی فکر بود انگار مسئله واقعا جدی تر از چیزی که فکر میکردمه
-هی هری خوبی؟
-آره خوبم
-خرگوش قورباغه ایه دروغگو
-باور کن خوبم آنجلا
واقعا؟
-واقعا
-هی تو حتی رمز مارو جدی نمیگیری
-چون الان فقط احساسی ندارم
-باشه من دیگه چیزی نمیگم
YOU ARE READING
The_final_show
Fanfictionحواست به قوانین بازیت باشه به خودت میای و میبینی حاکم اونه هی دختر ...این نمایش آخره ☆The final show☆ [Harry styles fanfiction] ♡By:blllue_heart♡ Cover by:@IWontBeTheOne