9-عملیات با ریسک بالا

400 51 25
                                    

سعی کردم فکرمو به کار بندازم یه نقشه کشیدم و برای آوی توضیح دادم باید چیکار کنه بقیه ی طول روز هر دوی ما ذوق و استرس بیش از اندازه برای عملی کردن نقشه ی فردامونو داشتیم

با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم ساعت چهار و پنجاه دقیقه صبح رو نشون میداد سریع آویانارو بیدار کردم ک آماده بشه چون اون پیرزن بهمون گفته بود که صبح ساعت پنج باید اونجا باشیم تا هرولد رو ببینیم

آویانا و من هر دو آماده شدیم من یه پیرهن چار خونه آبی مشکی پوشیدم با جین مشکی و موهامو بالای سرم جمع کردم آویانا یه سارافون دخترونه ی سفید صورتی پوشید

از هتل یا همون مسافرخونه ی کوچیک زدیم بیرون و به سمت نونوایی مرکز هولمز پیش رفتیم باز دیگه نقشه رو به آویانا یاد آوری میکردم و اونم هر بار از ریسک بالای این کار میگفت اما قبول کرده بود بخاطر منم شده این کار رو انجام بده

بالاخره به نونوایی رسیدیم وارد نونوایی شدیم و هر دو به پیرزن سلام کردیم اونم با خوش رویی جوابمونو داد آویانا در حالی ک خودشو علاقمند به دیدن هری نشون میداد مدام می پرسید که کِی میاد؟
و پیرزنم با خنده میگفت نگران نباش میاد

حدود ساعت پنج و بیست دقیقه بود که هری توی چارچوب در نونوایی ظاهر شد ..منو آویانا واقعا استرس گرفته بودیم به آوی اشاره کردم بهش نزدیک بشه و خودمم مشغول حرف زدن با خدمتکار جوون اونجا شدم و سعی کردم پشتم ب هری باشه تا منو نبینه

پیرزن صاحب نونوایی هریو صدا زد و هری بعد از کلی ابراز محبت به پیرزن به سمت آویانا برگشت پیرزن رو ب هری گفت:این دختر راه زیادی رو اومده اینجا تا ببینتت ..منم گفتم اگه امروز صبح بیاد اینجا می تونه ببینتت..
هری لبخند روی لبش نشوند و به پیرزن گفت:کار خوبی کردی ..خوشحالم که لاقل میتونم یکی از طرفدارامو شاد کنم

و با آویانا برخورد گرمی کرد آویانا طبق نقشه گوشیشو بیرون آورد ک باهاش عکس بگیره اما فقط ما میدونستیم ک هر دو لنز گوشی آویانا خرابه برای این نقشه از گوشی قبلیش استفاده کردیم
آوی دوربین جلو گوشیشو زد ک با هرولد عکس بگیره اما جز سیاهی چیزی توی صفحه گوشیش نمایش داده نمیشد آویانا با لحنی ساختگی گفت:واای خدای من این لعنتی چش شده ؟
هری با نگرانی پرسید :چی شده؟
آویانا با بغض گفت:کار نمیکنه
هری گفت:مشکلی نیست با گوشی من میگیریم بعد من اونارو توی اینستاگرام پست میکنم میتونی بر داری چطوره؟
آویانا ک می دید اوضاع داره ب هم میریزه گفت:اما پدر من اجازه نمیده عکسامو توی اینترنت آپلود کنم
هری کمی فکر کرد و گفت:اشکال نداره اونارو برایت شِیر می کنم

آویانا لبخندی زد و چند تا عکس با هری گرفت اونموقع نور نونوایی خیلی کم بود و مجبور شدن جلوی در نونوایی و داخل محوطه عکس بگیرن هری گوشیشو داد دست آوی تا عکس هارو نگاه کنه و حالا نوبت من بود از نونوایی زدم بیرون و وارد محوطه شدم زیاد فرصت نداشتم و بالاخره اون اومد سگ بزرگی ک از نژاد گرگ ها بود تا منو دید نگاهم کرد و به سمتم اومد و من دقیقا فهمیدم باید چیکار کنم

The_final_showDonde viven las historias. Descúbrelo ahora