20."food?! ugh!"

1.2K 248 56
                                    

الک یه چرت زد که قرار بود یک ساعت طول بکشه اما سه ساعت شد. اون شام رو از دست داد اما این دلیلی برای اینکه بتونه ازش فرار کنه نبود. کت بالاخره اومد بیدارش کرد و همونجوری خواب آلود اونو تا بوفه کشوند.

الک خیلی خواب آلود بود و متوجه مرد مو نقره ای که کنارش نشست نشد.

_سلام الک. من دکتر کارستیر ام. تو منو یادته؟
جیم بهش لبخند زد.
اون از الک عصبانی نبود. تقصیر الک نبود و اگه ام بود جیم دکترش بود و الک مریض.

_هوووم؟
الک زیر لب غر زد و بعد بالاخره چشماشو باز کرد و به جیم نگاه کرد.
وقتی جیمو شناخت خواب از سرش پرید و گونه هاش از خجالت قرمز شد.
_آره...من...من متاسفم.

الک به خاطر کاری که با جیم کرده بود واقعا احساس بدی داشت ولی لبخند جیم بزرگ تر شد و خیلی ساده پرسید:

_واسه ی چی؟

_واسه اینکه هلت دادم رو زمین؟!
و لبشو گاز گرفت.

_نمی دونم داری راجبه چی صحبت می کنی.
و چند بار پلک زد که انگار واقعا اون اتفاق رو فراموش کرده.
اما الک احساس بدتری بهش دست داد. چرا انقدر روی کسی به این خوبی عوضی بازی در اورده بود؟

_مرسی.
الک می خواست لبخند بزنه اما نتونست.

_الان بیشتر گیج شدم!
خندید و دوباره ادامه داد:
_شنیدم هنوز شام نخوردی؟

_گرسنه ام‌نیست.

_شاید.ولی الان باهم غذا می خوریم. من واقعا روز شلوغی داشتم.

_تو اگه می خوای بخور. من واسم مهم نیست.

_اما من می خوام با توشام‌بخورم ، الک.
جیم اصرار کرد و الک دلش می خواست جیغ بکشه.
خوب شد! بین این همه آدم جیم باید اونو انتخاب می کرد. الک حتی نمیتونست بهش بگه بره گمشه...چون جیم...جیم بود!
پس شکست خورده آه کشید.

کاترینا دوتا بشقاب رو میز گذاشت.الک به غذا نگاه کرد. برنج ، ماهی و سالاد!
اون واقعا تو بیمارستان بود؟

_وقتی من خواب بودم چیزی تغییر کرد؟ از کی تا حالا بیمارستان به مریضاش غذایی به این خوبی میده؟!

_از وقتی که رئیس بیمارستان یه مردِ ! نه یه عوضیه حروم زاده!
جیم سریع جواب داد ولی به اینکه خانواده ی الک کلی پول برای این دادن که الک تو اونجا بهترین چیزا رو داشته باشه اشاره نکرد.

جیم به الک یه قاشق داد و الک با بی میلی اونو گرفت.
غذا طعم و بوی خوبی داشت ولی الک بازم مطمئن نبود که بخواد اونو بخوره.

اره اون گرسنش بود. خدایا..! اون از اینکه همش احساس گرسنگی داشته باشه خسته شده بود ولی همزمان نمیتونست چیزی بخوره ، وقتی میدونست بعد از خوردنش چقدر احساس گناه می کنه .
دلش نمی خواست بیشتر از این عذاب بکشه پس از غذا خوردن فرار می کرد.

Put Me Back Together [Malec]Where stories live. Discover now