بالاخره یه روز جیس سر راهش به سب برخورد. اون داشت والیبال بازی میکرد و جوری می خندید که انگار هیچی نشده.
_عه! نگاه کنین کی اینجاست. تصمیم گرفتی بالاخره قیافتو نشون بدی جیسی؟!
سب توپُ به راج پاس داد.
جیس جواب نداد. وقتی این هیولا رو دید یه چیزی توش روشن شد. اره همش تقصیر اون نبود ولی اگه اون این قضیه رو شروع نکرده بود الان تو این موقعیت نبودن.
جیس فاصله ی بینشونو از بین برد و یه دقیقه بعد اونو به زمین کوبیده بود. سب مقاومتی از خودش نشون نمی داد.درواقع داشت از وضع جیس لذت میبرد.
_توی کوفتی واسه کاری که کردی تقاص پس میدی.
جیس دندوناشو رو هم فشار داد._من اون کلمه ها رو تو دهن تو نزاشتم هروندیل. تو اونا رو گفتی چون اونجوری فکر می کردی. پس فقط تقصیر خودته.
سب جوری شونه هاشو تکون داد که انگار اصلا از وضعی که توشه اذیت نمیشه._تو اینو شروع کردی. مگه الک چیکارت کرده بود؟!
جیس می خواست حقیقت رو بدونه و از اونجایی که برادرش نمی خواست اونو ببینه...
_ هیچی. اون فقط خیلی بیچاره بود. من اون چیزی که می خواستو بهش دادم. و می خوای بدونی چرا؟!
چون اون میدونست شماها پشتش نیستین. نه تو ، نه اون خواهر جندت. در اصل شما باید به خاطر خوشحال کردنش ازم تشکر کنین.سب پوزخند زد.
جیس می خواست با یه مشت اون پوزخند احمقانه رو از صورتش پاک کنه اما دوست سب راج اونو عقب کشید.
_ولم کن ، می خوام کار این احمقو تموم کنم!
اما راج به عقب هولش داد._آروم باش، پسر. اون اتفاق افتاد. گذشت. ما الان کارای مهم تری داریم که باید بهش برسیم.
_خب..
سب از رو زمین بلند شد و ادامه داد:
_ تو می خوای همه ی تقصیرا رو بندازی گردن من . ها؟!
اما این چیزی رو تغییر نمیده. تو همون ترسویی که هستی باقی میمونی. اما باشه...ادامه بده...من جلوتو نمی گیرم. منو بزن. بعدش ام برو به الک بگو چه انتقام قهرمانه ای ازم گرفتی.سب دستاشو از هم باز کرد. از خودش یه هدف خوب واسه زدن ساخت.
جیس مشتشو جمع کرد. این خیلی وسوسه کننده بود. اما حق با اون بود و جیس الان از خودش بیشتر متنفر شده بود.
YOU ARE READING
Put Me Back Together [Malec]
Fanfictionمقدمه: _ اون برادر من نیست. اون یه خیانت کار کثیفه. یه دروغ گو. یه گی. من هیچ ربطی بهش ندارم. الک حس کرد جیس یه چاقوی تیز توی قلبش فرو کرد. هیچی به اندازه کلمه های اون درد نداشت. الان فهمید که کل زندگیش یه دروغ بزرگ بوده. یه زندگیه دردناک. دیگه هیچ...