Put Me Back Together [Malec]

56."COURT"

روز محاکمه بالاخره فرا رسید.

الک واقعا عصبی بود.چی میشد اگه همه ی اینا به یه فاجعه ختم ‌میشد؟ چی میشد اگه نمیتونست ثابت کنه که اونا اشتباه می کنن؟ اگه حقیقت هیچوقت بر ملا نمیشد چی؟
خیلی ترسیده بود..

وقتی که منتظر رسیدن خوانوادش بود، روی تخت بیمارستان نشست. امروز ، خیلی براش حیاتی و مهم بود چون ‌میدونست انتخاب دیگه ای نداره. یا برنده میشد و با کسایی که براش مهمن ادامه میداد یا می باخت و همه چیزو برای همیشه تموم می کرد.

اره، اون دلیلای زیادی واسه ی زندگی داشت و میخواست بجنگه.

ولی خب هنوزم ضعیف و خسته بود و میدونست نمیتونه اگه سباستین و بقیه آزاد و شاد باشن به زندگیش ادامه بده.

هیچکس احساساشُ درک نمی کرد. و الک میخواست اینجوری بمونه چون هنوز یکمی امید براش باقی موند بود که همه چیز بالاخره خوب میشه‌.

_ناک ناک!

وقتی به اطراف نگاه کرد،تونست مگنسو ببینه که توی چهارچوب در ایستاده.

_کیه؟

نتونست جلوی لبخندی که روی صورتش نشست رو بگیره.
خب،افکار منفی و بد میتونن منتظر بمونن،مگه نه؟

_پریِ شکلاتی.

مگنس بعد از این حرف وارد اتاق شد.

_پری شکلاتی؟
الک پلک زد.
_پری درخشان شاید مناسب باشه ولی شکلاتی؟

الک ابروشو بالا انداخت.مگنس یه شکلات از جیبه کتش بیرون‌اورد.

_آره.
کنار الک ‌، روی تخت نشست.
_من اسم های  سخت خیلی از قرصا رو یاد گرفتم. پس بزار اینو بهت بگم ‌، الکساندر. هیچی روی افسردگی و اضطراب به اندازه ی شکلات تاثیر نداره!

اون‌خندید و الک لبخند زد.این مرد واقعی بود؟اون یه مرد بالغ و بزرگ بود و هنوز مثل بچه ها رفتار میکرد.

ولی الک فهمید که در واقع از نظرش ایا اصلا اشکالی نداره. دقیقا برعکس!
مگنس بامزه بود و غیر ممکن بود که همراهی با این ‌مرد رو دوست نداشته باشه.

الک تا قبل از ورود مگنس خیلی استرس داشت و الان، داشت میخندید و اصلا به محاکمه فکر نمی کرد.
مگنس کاملا جادویی بود.

_تو باورنکردنی هستی.
الک‌ بعد از این‌جمله،با حالت سرگرم کننده ای سرشو‌تکون داد. اما به هر حال شکلات رو ازش گرفت.
_ممنون.

_خواهش میکنم ، عزیزم.

الک وقتی به روکش شکلات نگاه کرد لبخند زد.
شکلاته شیری و m&m بود.مگنس واقعا ‌مجبور بود همه چی رو رنگارنگ بخره؟

اما خب، این از جذابیت های مگنسه.و از اونجایی که الک همه چیز دکتر درخشانشو دوس داشت گله ای نکرد.