Put Me Back Together [Malec]

28."stupid dream"

_من واقعا الان به نوشیدنی احتیاج دارم.
رگنور گفت.
_من دارم میرم خونه. مگنس تو مشکلی نداری که؟

_نه مرسی واسه همه چی رفیق.
مگنس لبخند زد و رو صندلی کنار الک نشست.

_اوهوم باشه. بعدا بهت زنگ میزنم.
نقاشی های قشنگیه بچه جون. خوب بخوابی.

الک فقط سرشو تکون دادو بالاخره با مگنس تنها شد. اون به مگنس نگاه کرد.

_من متاسفم.
الک زمزمه کرد اما به نگاه کرد به اون ادامه داد.

_خب..بایدم باشی!
مگنس دست به سینه شد.
_تو منو ترسوندی...اینو میدونی؟

_من واقعا متاسفم.
اون دوباره تکرار کرد.
_من نمی خواستم همچین کاری کنم. میدونم تو باورم نمیکنی اما...

_میکنم. من باورت میکنم.

چشمای الک با تعجب باز شد.

_من...ممنونم. ازت واسه همه چی ممنونم. تو واقعا مجبور نیستی اینجا باهام بمونی.

اون لب پایینشو گاز گرفت و احساس بدی از اینکه مگنسو تو این موقعیت قرار داده داشت.

_من خودم اینو می خواستم.هیچ کس مجبورم نکرد. پس لطفا..کافیه. تو الان فقط به استراحت نیاز داری الکساندر. بخواب.

مگنس لبخند زد و یه لحظه بعد وقتی دستای الکو روی دستای خودش حس کرد از تعجب چشماش باز شد.

_الک...

_هیچ کس مجبورم نکرد همچین کاری کنم. شبت بخیر دکتر درخشان.

مگنس میتونست قسم بخوره سایه ی لبخند رو لب الک دید. اون احساس خوشحالی میکرد اما ناراحت ام بود.

اون پسر خیلی زود خوابش برد و مگنس با افکارش تنها موند. میدونست کار خوبی کرده پیش الک مونده. اما وقتی به چهره ی خواب آلود اون نگاه میکرد احساس گناه بهش دست می داد.

همه ی اینا تقصیر اون بود. اونا صبح باهم جلسه داشتن و اون باید میفهمید حال الک خوب نیست.
اما نفهمید و ببین چه اتفاقی افتاد.

اینکه بچه ی بیچاره تقریبا خودشو کشته بود همش تقصیر اون بود. اون وقتی الک به حمایتش احتیاج داشت پیشش نبود.

پناه بر خدا مگنس مثلا دکتر بود! و شکست خورد. الک به خاطر اون زجر کشیده بود. مگنس واقعا دلش می خواست جیغ بکشه.

حق با لوک بود. اون باید روششو تغییر می داد. اما نه اونجوری. نه با دارو. مگنس احساس میکرد یه تپه گوهه! یه گوهه بی ارزش!

*(اینجانب وسط ناراحتی از خنده جر می خورد😂😂😂😂😂)

اما اون آدمی نبود که به همین راحتی تسلیم شه.اون به الک قول داده بود بهش کمک میکنه بهتر شه و می خواست این قولو هر جور شده نگه داره. مهم نبود چی بشه.