وقتی کلری رسید به خونشون ، الک واقعا دلش می خواست اونجا نباشه. اون با سب نیومد اما بازم الک احساس بدی داشت. اما جیس خوشحال بود و این تنها چیزی بود که براش اهمیت داشت.
الک تصمیم گرفت تا اونجایی که میتونه به کلری بی توجهی کنه. پس روی کاناپه ی جلوی تلویزیون نشست.
جیس و ایزی ازش پرسیدن به چیزی نیاز نداره؟ و اون چیزی نخواست چون تنها چیزی که الان دلش می خواست خواب بود. اما بعدا دلش برای این چند ساعت کنار خانواده بودن تنگ می شد پس کنارشون موند._وای لعنتی.
کلری یهو بلند گفت._چی شده؟
جیس نگران پرسید._گوشبمو جا گذاشتم. جیس ، واسه خودتو بهم قرض میدی؟ من به لوک زنگ میزنم تا گوشیمو بیاره.
_اره بیا.
اون گوشی جیسو گرفت و رفت تا به لوک زنگ بزنه. الک حتی بهش نگاه نمیکرد.
_لوک زود برام میارتش. ممنون عزیزم.
_هرچی من دارم مال توئه.
اونا انقدر بهم نزدیک شدن که انگار داشتن همو می بوسیدن و انگار هیچ کس اهمیت نمیداد چیزی که رو عصاب الک بود. اون از جیس یه چیز خواسته بود و جیس اهمیتی نداده بود.
_ واسه خودتون یه اتاق بگیرین.
الک غرید و توت فرنگی رو تو دهنش پرت کرد._تو عادت داری لحظه های خوبو خراب کنی.
جیس اه عمیقی کشید._ما که کار بدی نمی کنیم الک.
کلری گفت._اینجا خونه ی شما نیست.
الک به کلری پرید.
_ اگه می خوای بریی تو کون برادرم برو یه جای دیگه این کارو بکن که من نبینم یا نشنوم. این قانون خونه ی مائه.همه به الک نگاه کردن. ایزی بهش افتخار می کرد. اون از کلری خوشش میومد اما دلش برای این الک تنگ شده بود.
_رفیق ، این حرفت بی ادبانه بود!
جیس بهش تذکر داد._بی ادبانه بود؟ اوه ، خب قصد منم همین بود.
و بعد از چند ثانیه ، صدای خنده ی سایمون سکوتُ شکست. الک هیچ وقت از کلری خوشش نمیومد اما هیچ وقت هم انقدر باهاش بد حرف نزده بود. کلری می خواست جواب بده اما جیس جلوشو گرفت. اون رفتار الکو تایید نمی کرد اما بهش حق می داد.اون هنوز حالش خوب نبود و جیس
نمی خواست ناراحتش کنه._متاسفم داداش.
جیس گفت.
_وقتی تو هستی زبونم تو دهن کلری فرو نمی کنم._ممنون.
اون ها به فیلمی که سایمون آورده بود نگاه کردن و وقتی تموم شد الک خداروشکر کرد.
_این فقط قسمت اول بود ، پنج تا دیگه مونده.
و الک تمام علاقه اش به سایمونو از دست داد.
دومین قسمت فیلم هم قشنگ بود اما چشمای الک درد گرفته بود و هی خوابش میبرد.
YOU ARE READING
Put Me Back Together [Malec]
Fanfictionمقدمه: _ اون برادر من نیست. اون یه خیانت کار کثیفه. یه دروغ گو. یه گی. من هیچ ربطی بهش ندارم. الک حس کرد جیس یه چاقوی تیز توی قلبش فرو کرد. هیچی به اندازه کلمه های اون درد نداشت. الان فهمید که کل زندگیش یه دروغ بزرگ بوده. یه زندگیه دردناک. دیگه هیچ...