51."Pancakes"

1.1K 244 195
                                    

سلام سلام صدتا سلام...

خب میدونم یه مدت طولانی بخاطر امتحاناتم نبودم و کلی ازتون معذرت می خوام که مجبور شدین این همه برای این پارت صبر کنین💐

راستش خودمم وقتی شروع کردم فهمیدم چقد دلم برای ترجمه تنگ شده  ):

این پارت تقدیم به همه ی اون ۶۰ نفری که به پارت قبل وت دادن و می خوان به این پارتم بدن (":

.
.
.

نمی تونست به یاد بیاره که آخرین بار کی انقدر آروم خوابید.

الک شب عالی رو گذرونده بود. هوا نه خیلی گرم و نه خیلی سرد و تخت مگنس بهتر از همه چی بود.

تنها مشکل این بود که، در واقع این تخت مالِ"مگنس" بود!

وقتی الک چشم هاشو باز کرد، اتاق هنوز تاریک بود و فقط ساعت بهش فهموند که تازه ۶ صبحه.

قطعا برای بیدار شدن خیلی زود بود. می خواست دوباره چشماشو ببنده، اما یهو حقیقت مثل سیلی تو صورتش خورد.

پتوی ابریشم خالص، بالش های کرکی و کل تخت خیلی راحت بود که تخت خودش باشه. دستشو جلوتر برد و وقتی انگشتاش چیزی گرم و نرمی رو لمس کرد خیلی تند دستشو عقب کشید و تو یک ثانیه بیدار شد.

همه چیزُ به یاد آورد. و حالا که احساساتش آروم شده بود ، نمی تونست باور کنه که همچین کارایی رو انجام داده!

شکستن یک آینه با دست های خالی؟ بازی کردن جرات حقیقت؟ آواز خوندن؟ اون تقریبا دکترشو بوسید؟
و گذروندن شب با دکترش تو یه تخت؟

نه، نه، نه، اون اینجوری نبود. این واقعی نیست!

الک چهره اشو با دستاش پوشوند، امیدوار بود که این فقط رویا باشه.
اما وقتی که صدای خرناس مگنسو شنید، مطمئن شد که همه چی واقعیه.

دستشو روی پتو گذاشت و دوباره به مگنس نگاه کرد. هوا تاریک بود اما هنوز هم می تونست اونو ببینه.

خدایا ، این مرد بیش از حد زیبا نبود؟

اون خیلی خوش تیپ و خیلی خوب بود.

الک هنوز نمیتونست باور کنه اما خوشحال بود که با کسی مثل اون ملاقات کرده. می خواست پوستِ صاف مگنسو لمس کنه ...تا انگشتاشو توی موهاش فرو کنه. اما نمی خواست مگنسو بیدار کنه.  این جوری خیلی ضایع میشد ... مثل خیلی از دفعه هایی که بی دست و پا بازی در اورده بود.

الک متوجه شد که این اولین باریه که اون با کسی که خانواده اش نیست، خوابید. و هیچ ایده نداشت که حالا باید چیکار کنه.  دلش واقعا می خواست به ایزی پیام‌بده ، اما اینکار غیر ممکن بود.

الک تلفن نداشت، شماره ی اونو نداشت و اینکار کاملا بی نتیجه بود، چون ایزی هیچ وقت تو این ساعت جوابشو نمی داد.

Put Me Back Together [Malec]Where stories live. Discover now