Part 16

3.6K 817 87
                                    

جونگ‌کوک نمی‌تونست بشینه و دست روی دست بذاره تا ته‌هیونگ جلوی چشمش ذره ذره جون بده. با اینکه متصدی مسافرخونه بهش هشدار داده بود که زنده برنمی‌گرده، بازم تصمیم گرفت برای پیدا کردن نوپرا، درست بره همون‌ جایی که ته‌هیونگ رو پیدا کرده بود.

خطوط قرمز و مشکی تمام تن ته‌هیونگ رو پوشونده بودن. جونگ‌کوک بعد از برگشتن به اتاقشون و درمیون گذاشتن مسئله با هیونگ‌هاش متوجه شد جای دندان‌های وودوارد روی دست ته‌هیونگ هر لحظه داره از ناحیه ی زخم گسترش پیدا میکنه و پوست ته‌هیونگ رو از هم میشکافه.

جونگ‌کوک حاضر بود برای پیدا کردن راه حل این موضوع هر کاری کنه ولی صدای نعره‌های وحشتناک و دلخراش ته‌هیونگ رو نشنوه. کسی که از اون حیوون مراقبت میکرد یا به اصطلاح اون حیوون درنده محافظش بود، حتما راه حلی برای حل این مشکل داشت.

بعد از رسیدن به منطقه‌ی سنگ‌های سیاه و عجیب و غریب کوهستان، بدون ترس بین اون‌ها رفت تا راهش رو پیدا کنه.

- نوپرا پو ؟

بلند فریاد کشید جوری که فریادش کل کوهستان رو در هم شکست.

- خودت رو نشون بده افریته.

صدای خنده‌های کوتاهی در کوهستان اکو شدن. جونگ‌کوک سعی کرد تمرکزش رو روی همه‌ی جهات بذاره. اصلا دلش نمی‌خواست نوپرا یا محافظ درنده‌ش غافل گیرش کنن. چند ثانیه بعد، صدای خنده‌های ضعیفی که در کوهستان می‌پیچید جاشو با صدای گریه‌های کودکانه و صدای زنی که انگار داشت لالایی میخوند عوض کرد.

- من از این مسخره بازی‌هات نمی‌ترسم. خودتو نشون بده.

جونگ‌کوک یک بار دیگه داد زد. اینبار با حس شخصی پشت سرش سریع خنجرش رو کشید و بی‌درنگ چرخید و اونو توی هوا کشید. ولی متوجه شد کسی پشت سرش نیست. صدای دویدن چیزی از پشت سرش شنیده شد. اینبار هم درست مثل دفعه‌ی قبل عمل کرد. چرخی زد و خنجرش رو توی هوا تکون داد.

شاهزاده فقط حس کرد که خنجرش به چیزی برخورد کرده اما تا زمانی که چند قدم عقب نرفت نتونست هیبت گرگ خاکستری که با چشمای زرد رنگش نگاه کینه توزانه‌اش رو روانه‌ی اون میکرد، ببینه.

اگه میخواست روراست باشه کمی ترسیده بود. چون تا اون روز هرگز گرگی به اون هیبت ندیده بود. با این حال اونقدر هوشیار بود که بدونه نباید از خودش ضعف نشون بده. پوزخندی زد و بلافاصله متوجه شد خنجرش صورت گرگ خاکستری یا وود واردی که متصدی مسافرخونه ازش حرف میزد رو زخمی کرده.

تابی به خنجر توی دستش داد:«پس تو اون نوچه ای هستی که دوستم رو زخمی کرده. بیا جلو ببینم!»

وود وارد خرناسی کشید، دندان‌های نیش تیزش رو به رخ کشید و بدون اینکه نگاهش رو از جونگ‌کوک بگیره، چند عقب عقب رفت و بین مه غلیظی که کوهستان رو در برگرفته بود، ناپدید شد.

Star Renaissance || VKook ~ CompletedWhere stories live. Discover now