بریدن و نوپرا در برابر هم صف آرایی میکردن. هالهای سرمهای اطراف بریدن رو فرا گرفته بود. بعد از محو شدن بقیه پشت هالهی دفاعیشون، چشمان هردو حالتی جدی به خود گرفته بود.
نوپرا تابی به موهاش داد:«هر کی برنده بشه، میتونه بعدا حساب اون طعمههای کوچولو رو برسه.» نیشخند بریدن روی صورتش نقش بست:«قبوله!»
بلافاصله بعد از گفتن جملهاش، ناخنهای تیزش چندین برابر بلندتر شدن. جوری که اگه دستاش رو پایین نگه میداشت، اون ناخنهای تیز و سمی روی زمین کشیده میشدن و صدایی گوش خراش ایجاد میکردن. ردایی که تنش رو میپوشوند، به یکباره پاره شد و تکههاش روی زمین افتادن. صدای پوزخند نوپراپو توی فضا پخش شد. دستانش رو از هم باز کرد. وود وارد از پشت در حالی که میدوید بهش نزدیک شد و در کمتر از چند ثانیه، در وجود نوپرا فرو رفت. انگار که در سیاه چالی محو شده بود.
صورت نوپرا حالتی پوزه مانند به خود گرفت و دیگه خبری از اون جثهی ظریف و زنانه نبود. به علاوه، حالا توی صورتش اجزای حواس به چشم میخوردن. چشمانی زرد، بینی، گوشها و دهانی پوزه مانند.
چشمان وحشی نوپرا بریدن رو زیر نظر گرفتن. به یکباره هالههای سرمهای و خاکستری دور هر دو شعله ور شدن و بعد از یک آرایش نظامی چند ثانیهای، هر دو به سمت همدیگه حمله ور شدن.
بریدن انتظار این تغییر ناگهانی نوپرا رو داشت. وقتی نوپرا به سمتش حمله ور شد، جا خالی داد و اون شیطان با سرعت از کنارش رد شد. به اون آسونی تسلیم اون عفریته نمیشد!
- چیه؟ چرا حمله نمیکنی؟
نوپرا دوباره سمتش حمله ور شد. دوباره جا خالی داد و چند قدم عقب رفت.
- از همون اول عجول بودی!
نوپرا قهقههای سر داد اما بریدن در مقابلش تنها پوزخندی زد. یکی از پاهاشو عقب برد و دستاشو از دو طرف باز کرد. باد تندی شروع به وزیدن کرد. تکه لباسهای نوپرا به پرواز در اومدن و گرد و خاک همه جا رو گرفت. چشمهای بریدن کم کم از رنگ آبی به قرمز آتشینی تغییر پیدا کرد و از سه خط طلایی روی گونههاش که به تبعیت از چشمهاش سرخ شده بودن، رگهای سرخ رنگی شروع به نشون دادن خودشون کردن و تمام بدن بریدن رو از خودشون پر کردن.
هوای اون سالن کم کم گرم میشد و این از حرارت بدن آتشین بریدن بود. یکی از دستاشو محکم به سمت چپ دراز کرد و صدای خورد شدن مهیب چیزی از درون راهرویی که به درون قلعه راه داشت به گوش نوپرا رسید. نوپرا به راهرو خیره شد. شئ عصا مانندی با باد توی هوا، به سرعت سمت بریدن رفت و توی دستش جا گرفت. بریدن عصا رو پایین آورد و محکم به زمین زد و از برخورد پایین عصای چوبی به کاشیهای کف زمین، جرقههایی ساطع شدن و سر مشعل مانند عصا با آتش روشن شد.
DU LIEST GERADE
Star Renaissance || VKook ~ Completed
FantasyStar Renaissance _ زود باش کتابا رو رد کن بیاد حرفاش باعث شد ابرو های جونگ کوک بیشتر بالا برن _ کدوم کتابا ؟؟ پسر بی توجه به تعجب اون از توی جیبش مقداری پول در آورد دست جونگ کوک رو گرفت گذاشت کف دستش _ زود باش پسر من وقت ندارم جونگ کوک اخماشو ت...