~لندن 20 فوریه
[شرکت داروسازی گلاکسو ساعت 9:00 AM]کارتم رو از کیفم در آوردم و به دستگاه زدم.بعد اثر انگشت وارد محوطه ی شرکت شدم.
تاحالا شده با خودتون اینطوری فکر کنین که شما یک فرد محترم و بسیار بزرگ هستید؟بعد اینطور میشه که حالت قدم هاتون و اندازه ی اونا هم ممکنه همه رو به وجد بیاره؛طوری که حس کنی هر کسی از کنار شما رد بشه بهتون نگاه کنه و ته دل شمارو ستایش کنه.در آخر هم شاید آرزو کنه تا جای شما باشه!
من هر زمان از خونه به محل کارم حرکت میکنم همچین حسی داشتم اما امروز به طرز عجیبی اصلا اون حس در من به وجود نیومد.
خوب میدونستم برای چی!چون امروز جلسه ی معرفی داروهای تازه وارد شده بود و من باید کلی نوت برداری میکردم.
چشمامو با انگشت مالیدم و سمت ساختمون مورد نظر دور زدم.خسته تر از اونی بودم که بتونم با حوصله اون کلاس رو بگذرونم.
بعد از چند ساعت جلسه های سنگین و سخنرانی های پزشکان بالاخره تونستم خودمو راحت کنم.
لیوان قهوه ی داغمو گرفتم و با دیدن بچه ها سمتشون رفتم.
الکس و الن به همراه لیندا گوشه ای نشسته بودن.سلام کردم و کنارشون نشستم.
"مدی امروز موقع جلسه کسل بودی"
لیندا با همون لبخند همیشگی گفت و من تایید کردم واقعا حوصله ی اون جلسه ی کسل کننده رو نداشتم.اضافه کردم که فکر کنم بین اون تایم یکم چرت زدم.اونا به حرفم خندیدن.
لیندا دختر آروم و مهربونی بود.توی محل کار بعد از الکس و الن با اونم صمیمی بودم.خیلی اوقات در خیلی زمینه ها کمکم میکرد.
ما دو نفر همیشه به جوک های الکس و الن میخندیدیم.اونا داستان هایی از خودشون میگفتن که آدم شاخ در میاورد.گاهی اوقات فکر میکردم چطور تونستن توی همچین شرکتی پذیرفته بشن!
"صبح بخیر دخترا و پسرا"
اون صدای ناهنجار باعث شد ناخوداگاه لبخندم بماسه و بی حرکت بشم.آنجلا سامر،یکی از بزرگ ترین رغیب های کاری من،همینطور بلای جونم از لحاظ روحی!
بقیه بهش سلام دادن و منم به اجبار بی میل سلام کردم.
"مدی شنیدم خانم گاتن ازت عصبانیه چرا؟"
مستقیم منو نشونه گرفت.سرمو خم کردم و بالاخره مجبور شدم بهش نگاه کنم.هر چند اصلا علاقه ای به دیدن قیافه ی پر افاده ای و مغرورش نداشتم.
خیلی کوتاه توضیح دادم از تعداد فروش ناراضی بود.آخه نمیدونم کدوم کلاغ خبرچینی به این راسوی بوگندو انقدر سریع و دقیق خبر میده؟!
"اگر قرارداد رو صد در صد تضمین بدی درست میشه"
"اوف ممنون آنجلا خودم میدونم"
سریع گفتم و چشمامو باریک کردم.خنده ی به ظاهری کرد.
YOU ARE READING
Dreamers Tour (HARRY STYLES)
Fanfiction[COMPLETED] به ما میگن رویاپرداز ! اما این ما نیستیم که خوابیم.. مدلین دختری رویاپرداز با خیال هایی دور از انتظار که به بند هری استایلز راه پیدا میکنه..