~لندن 16 مِی
[استراحت در خانه-ساعت 10:51 AM]ما عادت های پیچیده و در عین حال ساده ای داریم.
شاید بیشتر از هزاران کلمه با هم ردوبدل کنیم اما قطعا کمتر از بیستا از اون کلمات صادقانه و درست باشه.
شاید بهم نفرت بورزیم اما ته دل احساسات عمیقی بین ما باشه که قابل بحث نیست.
شاید در ظاهر بهم نزدیک باشیم ولی به اندازه ی ستاره ها از هم دوریم.."صبح بخیر"
وارد آشپزخونه شدم و مستقیم سمت لیوان های روی کابینت رفتم.از همین حالا بوی خوش غذا توی مطبخ پیچیده بود.
"ظهربخیر"
مادر حرفمو تصحیح کرد.چشمامو توی کاسه چرخوندم و از یخچال آب پرتغال رو برداشتم.
چهار روز میگذره که توی خونه ی خودم سر میکنم و بزارید بهتون بگم تنها کارهایی که انجام دادم خوردن خوابیدن تماشای فیلم و...یک تعطیلات بسیار کامل!
البته از اینم نگذریم که روز دوم با بچه های شرکت بیرون رفتم و تونستم الکس الن و لیندارو ببینم.بهشون گفتم توی شرکت حرفی از اومدن من نزنن.نمیخواستم به گوش بیل برسه.
مامان هم خیلی خوب بهم رسیدگی میکنه و همش غذاهایی که دوست دارم رو درست میکنه که به قول خودش منو تپل کنه.موفق نمیشه ولی بزار به تلاشش ادامه بده من که مخالفتی ندارم.
"راستی یه خبر خوب..هری برای ناهار داره اینجا میاد"
تازه یک قلوپ از آب پرتغال خورده بودم که همش به بیرون تف شد و روی زمین پاشید.مادر از حرکتم قیافه ی چندشی به خودش گرفت و دست به کمر دستور داد زمین رو تمیز کنم.
"چی چ..یییی.."
مایع پرتغال از لبم آویزون شد اما ولم کنین الان توی شوک بزرگی ام..
"هری رو برای ناهار دعوت کردم تا دو ساعت دیگه میاد احتمالا" دستاشو توی ظرفشویی شست.
"برای چی دعوتش کردی؟!"
تن صدام بلندتر از حد معمول شده بود که اون از گوشه ی چشم با جدیت تمام نگاهم کرد.
"اولاً که بیخود دادوبیداد نکن دوماً برای دعوت کردن به خونم که نباید از خانوم اجازه بگیرم!..و سوم هری وقتی بیمارستان بودی ازت مراقبت کرد گفتم برای تشکر حداقل یه کاری انجام بدیم"
جواب ندادم و با همون حالت شوک چرخیدم به پدرم که روی صندلی راک مخصوصش نشسته بود مطالعه میکرد چشم دوختم.از بالای عینکش براندازم کرد.
"به من نگاه نکن منی که صاحب اینجام همین چند دقیقه ی پیش فهمیدم" مظلومیت از کلماتش میبارید.
نفسمو فوت کردم.موهامو به سرعت کنار زدم و دنبال مادرم راه افتادم.
"منظورم اینه نباید بهم بگی میخوای دعوتش کنی؟"
YOU ARE READING
Dreamers Tour (HARRY STYLES)
Fanfiction[COMPLETED] به ما میگن رویاپرداز ! اما این ما نیستیم که خوابیم.. مدلین دختری رویاپرداز با خیال هایی دور از انتظار که به بند هری استایلز راه پیدا میکنه..