‏‎خودپنداری_5

1.3K 210 180
                                    


~سِوِناکز 28 فوریه
[عمارت ویگناس خیابان 11 باسویل-ساعت 11:43PM]

موبایل رو مقابل صورتم گرفته بودم و منتظر نگاهش میکردم.

"سلام مدلین"

"سلام پدر"

"چطوری آتیش پاره؟"

"تصویرت نیست بابا!"

"چی؟اما من که تورو میبینم چط.."

صدای پدر قطع و وصل شد.ظاهرا داشت موبایل رو تکون میداد چون صدای برخورد دستاش رو میشنیدم.

"مدی تصویر اومد؟"

"نه"

"دستت روی لنز دوربینه بابا"
صدای رندی رو شنیدم.

"نه من که میتونم ببینمش اون نمیتونه"

خنده ی کوتاهی کردم و به بحث اون دو گوش میدادم.رندی سعی داشت به پدر بفهمونه انگشتش روی دوربین جلوی موبایل قرار گرفته و مانع تصویر شده اما پدر قبول نمیکرد.بالاخره تصویر اومد و مشخص شد حق با رندی بود.

"آها درست شد"

"دیدی گفتم"
رندی پشت چشمی برای پدر نازک کرد.

"امان از دست تکنولوژی"
پدر هوفی کشید و چشمای عسلیش رو درشت کرد که باعث شد یک لحظه دلم براش تنگ بشه.

"حالت چطوره دخترم؟"

"اونجا چطوریه؟"رندی پرسید.

"خوبم پدر...و تو،قبلا یک بار تمام قسمت هارو بهت نشون دادم رندی دیگه تکرارش نمیکنیم!"

یک تای ابرومو بالا انداختم.صراحت کلامم باعث شد قیافش پوکر بشه و زبونشو برام در بیاره.

"اونجا بهت غذای کافی میدن؟صبحونه خوردی؟"

"اوه خدا البته که غذا میدن قرار نیست گرسنگی بکشم"

خندم گرفت.سوال های پدر بیشتر شبیه مادرهای همیشه نگران و حساس بود.

یک هفته ای میگذره که برای تمرین به سِوناکز اومدم.روزی که میخواستم از خونه برم پدر روی حرف خودش موند و گفت تا از همه چیز کاملا مطمعن نشه بهم اجازه ی رفتن نمیده.بنابراین مجبور شدم این موضوع رو با کلر در میان بزارم و اون صبح روز بعد همراه جف به خونه ی ما اومد.

هر چند پدر باز هم به این سادگی راضی نمیشد اما رندی لپ تاپ رو آورد و با استفاده از روش خودش و سرچ کردن اسم جف ازوف به پدر نشون داد که اون واقعا مدیر برنامه و کارگزار سرمایه دار کمپانی سونی هست و کلاهبردار یا همچین چیزی نیست.خیالمم راحت شد که رندی به این باور رسید من دروغ نمیگم یا خیالاتی نشدم!

برگه های قراداد رو همون جا امضا کردم و از پدر و رندی خداحافظی کردم.از اون روز به بعد از طریق ویدیو با اونا در ارتباطم.

Dreamers Tour (HARRY STYLES)Where stories live. Discover now