~هیوستون 6 جوئن کشور تگزاس
[در اتاق هتل سورلا-ساعت 10:34 AM]میلیون ها کلمه وجود داره و این خنده داره که نمیتونم با وجود همه ی اون ها بازم منظورم رو بهت برسونم در حالی که میدونم فقط یک جمله کافیه؛ دوستت دارم!
با دقت موز رو حلقه حلقه کردم و دور تا دور پنکیک مرتب چیدم.روی اولین لایه پودر قند زدم و یکم عقب رفتم براندازش کردم.خوب به نظر میرسید.
نزدیک دو ساعته مشغول درست کردن یک صبحانه درست حسابی ام.چای گرم و سرد،آب میوه،ساندویچ ژامبون و تخم مرغ با پنکیک موز،حالا همه ی اونا روی میز چیده شده و منتظره خورده بشه.
گوشیمو چک کردم.اون پیامم رو دیده پس چرا نمیاد؟نمیخواستم پنکیک و ساندویچ سرد بشه اینطوری از دهن میوفتاد.از طرفی خودم هم به شدت گرسنه بودم و بوی پنکیک ها داشت منو روانی میکرد.
"راضیم ازت مدلین!"
لبخند کجی زدم و به خودم بالیدم.همون لحظه در به آرومی باز و دوتا تیله ی سبز کنجکاو خودشو نمایان کرد.
"صبح بخیر فکر کردم اشتباه اومدم چرا اینجایی؟"
هری کامل داخل اومد و درو پشت سرش بست.صداش بم و خشدار تر شده بود.پف ناشی از خواب روی پلکاش خیلی پرستیدنی بود و یک حوله تن پوش زغالی به تن داشت که مشخص میکرد قبل اومدن دوش گرفته.
"واو اینارو تو درست کردی؟"
چشماش با دیدن میز چیدمانی شده برق زد.سرمو تکون دادم و لبخند زدم.خب من نمیتونستم اون همه لطف هری برای شب تولدم رو بی جواب بزارم.اون برام یک جشن بزرگ و فراموش نشدنی گرفت.غذای مورد علاقم رو درست کرد.گیتار نوازنده ی مورد علاقم رو به عنوان هدیه بهم داد و در آخر یک تتو به نشان شجاعت!
من نه میتونستم مثل اون سورپرایز کننده باشم نه اونقدر اهل غذا پختن بودم.تنها چیزی که به ذهنم رسید و از پسش بر میام درست کردن صبحانهست چون از پدرم یاد گرفتم.
"برات صبحونه درست کردم چون..میدونی دیگه..خب.."
من من کردم و پشت گوشم رو خاروندم.دمای هوای اتاق بالا رفته بود.
"از کجا میدونی پنکیک موز دوس دارم؟"
نیشخند دندون نمایی زد که دندون های خرگوشی جلوشو بیشتر نشون داد و باعث شد به جوک بی مزش بخندم.انگار منم هر روز قبل کنسرت مثل میمون در حال موز خوردنم!
"اما من رژیم دارم نمیتونم این همه رو بخورم"
"غلط کردی دو ساعت واسه درست کردنشون وقت گذاشتم" بهش پریدم.
"دو ساعت مگه چکار کردی؟رفتی آرد آسیاب کردی یا.."
"حالا هرچی تو هم این اداهای دخترونه رو کنار بزار با اون رژیم کوفتیتو..همشو میخوری"
YOU ARE READING
Dreamers Tour (HARRY STYLES)
Fanfiction[COMPLETED] به ما میگن رویاپرداز ! اما این ما نیستیم که خوابیم.. مدلین دختری رویاپرداز با خیال هایی دور از انتظار که به بند هری استایلز راه پیدا میکنه..