سلام
آن نون(unknown) صدام کنین!
همیشه خیلی چیزها نوشتم اما جرات پابلیش کردن به نظرم چیزی بود که مدتها طول کشید به دست بیارم. البته جرقههایی که -niawyesh توی ذهنم انداخت به نوبه ی خودش مثل عصای دستی بود که من فلج رو تا اینجای کار رسوند. پس فکر کنم اینجا جای تشکره.
هر نویسندهای که تو واتپد حتما یه کار اول داشته. پس انجل کار اول منه. هر قلمش با عشق پر شده و سعی کردم که هربار بهتر از قبلی بشه. اما خب کدوم بچهای راه رفتن رو یاد گرفته بدون اینکه اولین قدم رو برداره؟ انجل حاصل سست ترین قدمهای منه اما خب، با هر خوبی و بدی من نمیتونم صبر کنم تا باهاتون به اشتراکش بذارم.
یه سری توضیحات راجع به انجل:
وقتی شروع به نوشتن کردم فکرم این بود که یه بوک بدون دراما باشه اما نشد که بشه و برای اینکار زیادی لری شیپر بودم!! اما میخوام بگم این یه داستان صرفا عاشقانه نیست که عشق لری و فقط به نمایش بکشه. این یک زندگیه. نمایشی از یک برهه ی زمانی از زندگیه. صرفا این کلمه ی لری که کنار انجل زدم این معنی و نمیده که قراره داستان کاملا متعلق به لری باشه. من فرندشیپ دارم و ی سری مشکلاتی که ی دوستی ها برامون بوجود میارن. خانواده و تمام دردسراش و در اخر عشق.
اهداف زیادی از نوشتن انجل دارم. چون تمام چیزی بود که سال کنکورم با فکرش میخوابیدم و حالا فکر کنم اونقدر به خودم و زندگیم مدیون هستم که بخوام بهش جون بدم و بنویسمش.
***
"من هیچوقت خودم و بخاطرش سرزنش نکردم. این چیزی نبود که من بخوام جلوشو بگیرم یا باعثش بشم هری. تو هیچوقت نمیفهمی کی عاشق شدی. از کی عشق جاشو توی قلبت باز کرد و کی اینقدر برات عزیز شده. عشق اینجوری کار نمیکنه. عشق هر روز جلوی چشماته ولی خیلی راحت ازش چشم برمیداری. چون نمیبینش. چون عشق کوره هری. من هیچوقت نفهمیدم کی عاشقش شدم. من فقط یک روز دستاشو گرفتم و برای یک لحظه فکر کردم که این چقدر قراره دردناک باشه وقتی مجبور باشم اونارو رها کنم. جستجو برای عشق احمقانست. مثل این میمونه که کل روز دنبال عینک بگردی وقتی اون دقیقا روی چشماته. ما توی عشق غرق شدیم و خودمون خبر نداریم. از وقتی به دنیا اومدیم اولین چیزی که دیدیم، اولین حسی که باهاش دست و پنجه نرم کردیم. مادرت وقتی تورو برای اولین بار توی اغوشش گرفت، مهم نیست برای چند دقیقه. مهم نیست چند ثانیه. اون عشق خالص بود."
پیغام قطع شد و پیغام بعدی بازم همون صدا بود...
" وقتی برای اولین بار تونستی روی پاهات راه بری و یادت میاد؟ نه یادت نمیاد. اما جوزف خوب به یادش داره. چون اون عشق بود. هر طرف ما پر از عشقه و بازم عین احمقا توی کوچه و خیابون دنبالش میگردیم. بعضی وقتا هم، عشق یعنی رها کردن هری. میدونم خنده داره اما بعضی وقتا باید فقط رها کنی و برای عشق از دست بدی. برای عشق از خواسته های خودت دست بکشی. مثل مادری که باید تیکه ای از وجودشو، کسی که نه ماه از شیره ی وجودش به خوردش داده رو رها کنه. چون اون میدونه چی بهتره. چون بچشو از خودش هم بیشتر دوست داره. اما هیچوقت اون و فراموش نمیکنه و لحظه ای نیست چشماشو ببنده و یاد اون نیفته. پس بهتره بهش فکر کنی. میدونم برات سخته اما منتظر تماست هستم."
****
پ.ن:لطفا صبر داشته باشین و حتی شده یک بار لطفا قضاوت نکنین. بذارین "انجل" حرفاشو بهتون بزنه و خودشو ثابت کنه...
27/6/1398
YOU ARE READING
Angel [L.S]
Fanfiction[Completed] *Under edit* هری به خاطر دوست صمیمیش و تصمیمهای غلط اون وارد ماجرایی میشه که باید از تنها دارایی به جا مونده ازش مراقبت کنه. اما ورقها تکتک برمیگردن و میفهمه واقعیت هیچوقت اون چیزی نبود که فکرش رو میکرده. وقتی تنها چیزی که حس می...