[۰۵۳]

806 168 192
                                    

🎵 : free with you by Rnla & yaeow

ادم ها توی ذهن من‌ دو دسته بودن. ادم هایی که بهم‌ آسیب زده بودن، و اونهایی که قرار بود در اینده به من‌ آسیب بزنن.

چون‌ اولین باری که ضربه میخوری، ناباوری بیشتر از درد بهت ضربه میزنه.
دومین بار میدونی چطور باید خونریزی رو بند بیاری اما نمیتونی جلوی افکار توی ذهنت رو بگیری.
سومین بار با دهمین بار فرقی نداره. تو به هرحال گوشه ای میشینی و به قرمزی خونی خیره میشی که از بین پوستت بیرون می‌ریزه و فکر میکنی چقدر طول میکشه تا بتونی تموم خون, کف زمین رو سرخ کنه.

ادم ها به درد عادت نمیکنن، اونها به درد کشیدن عادت میکنن.

تو عادت میکنی که همیشه ضربه بخوری و فکر میکنی فرار کردن میتونه بهت توی این‌ راه کمک کنه. سختتر اعتماد میکنی و بیشتر فاصله میگیری. تا جایی که میفهمی از همه ی چیز هایی که دوسشون‌ داشتی فاصله گرفتی، کسی دورت نیست و توی خودت غرق شدی. خودی که ته دلت ازش متنفری.

اونجا یه نفر پیدا میشه که بی صدا پیله‌ای که دورت ساختی رو کنار میزنه. راهش رو به درون تو پیدا میکنه و وقتی که تمام چیزی که احاطه‌ات کرده، تنفر از خودته؛ دستت رو میگیره و توی گوشت روز و شب از زیبایی هات میخونه و بهت میگه که چقدر لایق دوست‌ داشتن هستی.

اونجاست که خودت رو توی دوراهی پیدا میکنی. نمیدونی به حرف مغزت که توی سرت میخونه، باید از خودت متنفر باشی، گوش کنی؛ یا به زمزمه ی قلبت که توی دست های معشوق میکوبه. اونی که بهت میگه این بار میتونه اعتماد کنی، این بار میتونی پناه ببری بدون اینکه نگران خراب شدن پناهگاه باشی. که این حتی ارزش خورد شدن و درد کشیدن رو داره.

به هرحال تو انتخاب میکنی و در آخر این انتخاب ها هستن که لبخندها و اشک‌هارو میسازن. چون وقتی دستم رو توی روشویی میشستم به تصویر خودم توی آینه خیره شدم. موهایی که توی هم پیچ و تاب خورده بودن و روی پیشونیم اومده بودن. چشم هایی که هاله ی سیاه دورشون کمرنگ‌تر شده بود. پوستم کمی با رنگ زرد گذشته فاصله داشت و تصمیمی که برای زندگیم گرفته بودم خیلی اشتباه به نظر نمیرسید.

وقتی توی هال رفتم اون‌ دختر لباسی گرم تنش پوشیده بود و موهای رنگ روشنش از کلاه بینی بیرون ریخته بود. از استرس ناخن هاش رو توی دهانش برده بود و بی قرار از یک طرف خونه به سمت‌ دیگه اش میرفت. بار دیگه گوشیم‌ رو چک کردم. از زمانی که لویی حرکت کرده بود فقط چهار دقیقه می‌گذشت.

"لولا، لطفا میشه بشینی."

کلافه خودش رو روی مبل پرت کردن و مشغول جویدن ناخنش شد.

لولا :"چرا نمیاد اخه؟"

"میاد تازه حرکت کرده. بعدشم تا پنج، یک ساعت دیگه مونده. اروم بگیر."

Angel [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora