[۰۳۳]

948 254 314
                                    



متیو :" تو چی گفتی؟؟؟ تو گفتی که عاشق لویی شدی؟؟"

من خودم و گوشه ی مبل جمع کردم. کلافه دستی تو موهام کشیدم و به این فکر کردم که چطور باید اینا و برای متیو توضیح بدم تا کمتر افتضاح به نظر برسه.

"نه من نگفتم ... من می‌گم که ... خب ..."

متیو :"هری؟ چی می‌گی؟"

"نمی‌دونم"

روی مبل بدنم و کش دادم و سیگاری و از توی پاکت افتاده زیر مبل برداشتم. صدای کیتی پری موسیقی متن مناسبی نبود و من سیگارم‌ و روشن کردم.

متیو متعجب ترین نگاهش و بهم داد و من می‌دونستم توضیح دادن اینا اصلا ساده نیست.

متیو :"نمی‌دونم یعنی چی؟"

"بیخیال متیو. نمی‌خوام‌ راجبش حرف بزنم."

متیو :"گوه خوردی. مگه دست خودته.‌ بگو ببینم."

با پاهاش به رونم زد و من چشمام و چرخوندم.

" اوفف خب... من یه سری احساسات دارم و خب فکر کنم که..."

متیو :"شت"

"اره."

چشماش اندازه ی کاسه ای بزرگ شده بود.

متیو :"اون چی؟"

متیو به پشتی صندلی تکیه داد و سیگاری روشن کرد. دود سیگار فضای تیره‌ای بوجود اورده بود و خوشبختانه کیتی پری خفه شده بود.

"چی اون چی؟"

متیو :"اسکل، میگم اون چه حسی داره؟"

"خب من‌ از کجا بدونم"

متیو :"تو عقلت و از دست دادی. می‌گم اون چطور فکر می‌کنه؟ عاشقته؟ دوست داره؟ به تخمشی؟ چطوریه؟"

اون‌دوسم داره؟
براش مهم نیستم؟
شاید یه چیزی تو این مابین!

"اون تازه از یه رابطه بیرون اومده و خب درگیر اونه فکر کنم. نمی‌دونم. راستش فکر کنم اصلا من و نمی‌بینه..."

گفتم و زیر لب فحش رکیکی به برایان‌ دادم.

متیو :" اون و درست می‌کنم، نگران نباش. مگه دست خودشه..."

خندیدم و سرم‌ و به پشتی مبل تکیه دادم. من‌ به لمس انگشت هایی جادویی لویی وقتی بین موهام می‌رقصیدن فکر کردم. جوری که انگار‌ اون تار موها از طلان و با ارزش تر از اونا وجود نداره. اما همه ی اینا این‌ حقیقت که من مهم‌ نبودم و عوض نمی‌کرد.

اگر کسی‌ از من‌ می‌پرسید چی از افتضاح بودن بدتره من بهش می‌گفتم‌ عادی بودن. چون عادیا همیشه اونایین که نادیده گرفته می‌شن. نرمال، عادی، طبیعی. اسم های مختلفی که بقیه روشون می‌ذاشتن و من فقط بهشون یه چیز می‌گفتم.

Angel [L.S]Where stories live. Discover now