[۰۰۶]

1.2K 344 201
                                    

"فاک این چه ‌کوفتی بود؟؟"

سرفه کردم و دستم رو روی گلوم گذاشتم.

بیلی مستانه خندید و با دستش روی میز زد.

"وای هری شبیه بچه‌‌های دبیرستانی میمونی که برای اولین بار دارن وودکا رو امتحان می‌کنن."

"خفه شو، قبل اینکه از تخمات اویزونت کنم عوضی. اوووف گلوم‌ می‌سوزه. راجع به بولشیتی هم که گفتی، نه. شاید به اندازه ی انگشتای دستم هم‌ امتحانش نکردم. می‌دونی چرا؟ چون این گرونه. همین الان بگم بهت که یه سنت هم روی من حساب نکن."

بیلی خندید و ادای لهجه مو درآورد.

"رو من حساب نکن!!!"

دستش رو برای بارمن بالا برد و من سرم رو طرف کسایی چرخوندم که توی کلاب بالا و پایین می‌پریدن. من هرروز اینجا بودم اما خب حالا میفهمم که روز و شب این جور جاها چقدر با هم فرق دارن.

درسته، این یه کلاب بود. اما این یه کلاب توی خیابون های معمولی شهرتون نیست. حتی یه کلاب تو خیابون های غیر معمولی شهرتون هم نخواهد بود. این یه کلاب توی نیوبایرن بود. جایی که‌ می‌تونستی مطمئن باشی ی نفر توی ابجوت شاشیده.

سیگاری روشن کردم و دستم سمت دکمه های پیراهن مشکیم رفت که یادم اومد همین ‌دو ‌دقیقه پیش همه ی اونا رو‌ باز کرده بود. من نفهمیدم کی بیلی از پیشم ‌بلند شده بود و بین جمعیت می‌رقصید. اما من اون رو روی دنس استیج پیدا کردم.

از محتیات لیوانی که روی میز بود خوردم و حس کردم که کم کم دارم عاشق این بی حسی نوک انگشتام می‌شم. اهنگ‌ها توی سرم می‌چرخیدن و من فقط میتونستم ریتم اهنگارو حس کنم. وقتی هیچی از متنش متوجه نمیشدم.

به پشتی صندلیم تکیه دادم و نگاهم به بیلی بود که بدنش تکون می‌خورد و بهم نگاه می‌کرد. با دستاش اشاره کرد تا بهش ملحق بشم اما من فقط لیوانم رو براش بالا آوردم و لبخند زدم.

بیلی زبونش رو روی لب‌هاش کشید و من اون رو بین اون همه ادم گم کردم. دو نفری که گوشه سالن هم رو میبوسیدن نظرم و جلب کردن. دختری که دستی پشت گردنش می‌رفت، موهاش رو لمس می‌کرد‌ و اونا رو ‌کمی می‌کشید. وقتی کمی جابجا شدن متوجه شدم دوتا دخترن. چیزی که باعث شد ابروهام رو بالا بندازم و لبم رو به چنگ دندونام بگیرم. هیچوقت نفهمیدم چه چیزی توی بوسیدن دو‌ دختر بود که باعث میشد حس کنم پشت گوشم داغ شده‌. این من رو به یاد تمام کراش های پسرم می‌انداخت.

"فکر نمی‌کردم هیچوقت اینجا ببینمت."

صدایی آشنا نزدیک گوشم گفت. سرم به سرعت چرخید و باعث شد درد شدیدی توی گردنم احساس کنم.

"ببخشید، خوبی؟ نمی‌خواستم بترسونمت!"

دستم رو روی گردنم گذاشتم و چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم. ماساژش دادم و دردش کمتر شد.

Angel [L.S]Where stories live. Discover now