وارد کافه که شد، آویز بالای در صدا داد و باعث شد سر یونبین، صندوقدار کافه به سمت در ورودی بچرخه.
با دیدن تهیونگ، براش سری تکون داد و به عقب برگشت و کسی رو صدا زد که مشخصا کسی جز سوکجین نبود.رسیدنش به کانتر مصادف شد با بیرون اومدن جین.
- سلام هیونگ.مرد بزرگتر همونطور که از پشت کانتر بیرون میومد، جوابش رو داد:
- سلام ته.دست روی شونه ی تهیونگ گذاشت و به میز گوشهی سالن اشاره کرد:
- جونگ کوک با کیم اومده.تهیونگ به جایی که سوکجین اشاره کرده بود، نگاه کرد و دو مرد رو دید که پشت میز چهار نفره ای نشسته و مشغول صحبت بودن.
- برو بشین. منم یکم دیگه که سرمون خلوت شد میام.
- باشه. سوبین کجاست؟با سر اشاره ای به سمت راستش زد:
- تو آشپزخونه است. داره نظارت میکنه.تهیونگ خندید و همونطور که یقه ی پیرهن سفیدش رو مرتب میکرد، گفت:
- برم پیششون.سوکجین آهسته به کتفش کوبید:
- میگم بچه ها بیان سفارشتو بگیرن.
- باشه مرسی.وقتی که کنار میز ایستاد، اون دو نفر که حسابی مشغول صحبت و غرق تو بحثشون بودن، سرهاشون رو بالا گرفتن.
تهیونگ لبخند کوچیکی روی لبهاش نشوند و دستش رو جلوی نامجون گرفت:
- سلام جناب کیم.نامجون از جاش بلند شد و درحالیکه دستش رو میفشرد، به گرمی جوابش رو داد:
- سلام تهیونگ. خوشحالم که میبینمت.
- منم همینطور. حالتون چطوره؟
- عالی! چرا نمیشینی؟
- ممنونم.صندلی رو عقب کشید و همونطور که مینشست، خیلی کوتاه با جونگ کوک دست داد و حال سوبین رو ازش پرسید.
نامجون جرعهای از قهوهاش نوشید و در همون حال با چشمهای ریز شده تهیونگی که مشغول صحبت با جونگ کوک بود رو زیر نظر گرفت. از نوع لباس پوشیدن و خستگی توی چهرهاش مشخص بود که از محل کارش مستقیما به اونجا اومده.
فنجونش رو پایین گذاشت و گلوش رو صاف کرد:
- تهیونگ، از کار چه خبر؟ هنوزم توی همون شرکت مشغولی؟
- بله.کف دستهاش رو روی میز گذاشت. خودش رو جلو کشید و خیره به چشمهای تهیونگی که انگار میدونست چه حرفی قراره از دهن طرف مقابلش دربیاد، با صدای محکمی گفت:
- پیشنهاد منو که یادته؟ هنوزم پابرجاست. لیاقت تو بیشتر از یه کمک حسابدار ساده بودنه. اگه به شرکت ما بیای میتونی یه پست بالاتر و بهتر داشته باشی. بازم رو پیشنهادم فکر کن. باشه؟تهیونگ دستهاش رو روی سینه گره زد و جوابی که همیشه به حرفهای نامجون میداد رو طوطیوار تکرار کرد:
- ممنونم ولی من از کارم راضیم. مطمئن باشید هر وقت که احساس کردم دیگه نمیتونم اونجا رو تحمل کنم، به پیشنهادتون فکر میکنم.
YOU ARE READING
The Real Me [kookv]
Fanfiction- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره