64. تمرکز

11.5K 1.4K 969
                                    

- جونگ‌کوک می‌گفت وقتی می‌فهمی که قراره ناهارشو از بیرون شرکت سفارش بده داد و قال راه میندازی!

نامجون همونطور که آستین‌های پیراهن سفیدش رو تا آرنج بالا داده و دست‌هاش رو روی سینه‌اش به همدیگه گره زده بود، تکیه‌اش رو از دیوار آشپزخونه‌ی کافه گرفت و در جواب سوکجین گفت:
- این بار قوانین خودمو زیر پا گذاشتم.

سوکجین تکونی به ماهیتابه‌ی استیل که دونه‌های پاستا رو توی خودش جا داده بود، داد:
- چون اومدی پیش من پس باید بگم کار خوبی کردی.
- می‌خواستم ببینمت. خیلی وقت بود همدیگه رو ندیده بودیم.

سرش رو بالا گرفت و لبخندی به روی نامجون که این حرف رو زده بود، پاشید:
- ممنونم. معذرت می‌خوام، سرم زیادی شلوغ بود. حتی فرصت نمی‌کردم به اون دو تا هم درست و حسابی سر بزنم.

نامجون اخمی کرد و سری به طرفین تکون داد:
- بی‌خیال، هیونگ. منم همین وضعیتو دارم.

سوکجین پنه‌هایی که با سس مخصوص و تیکه‌های مرغ مخلوط شده بودن رو توی بشقاب بزرگ کنار دستش سرازیر کرد و سریع دستش رو به سمت ظرف فلزی پنیر پارمزان دراز کرد:
- می‌تونی بیرون بشینی تا بگم برات سفارشتو بیارن.

نامجون نزدیکش شد و عطر خوش غذا رو بو کشید:
- پس خودت چی؟
- من همینجا یه چیزی سروپایی می‌خورم. کارم زیاده.
- مطمئنی هیونگ؟!

سوکجین درحالی که مشغول آماده کردن سفارش‌های بعدی شده بود، سر تکون داد:
- آره. برو خیالت راحت باشه.

نامجون عقب‌گرد کرد و به سمت سالن راهی شد:
- باشه پس.
و سوکجین رو با اون فضای پر سروصدا و کارگرهاش تنها گذاشت.





درحال فرو کردن دندونه‌های چنگالش توی نرمی تنها تیکه مرغ باقی مونده توی ظرف بود که صندلی روبه‌روییش عقب کشیده و سوکجین روش جاگیر شد:
- خوب بود؟

نامجون سرش رو بالا گرفت و لبخندی زد:
- عالی! ناهار خوردی؟
- آره.
- مشتری‌ها نسبت به اولین باری که پامو اینجا گذاشتم خیلی زیادتر شدن.

سوکجین دستی به کمر دردناکش کشید و تایید کرد:
- آره. کم‌کم باید به فکر یه جای بزرگتر باشیم. مشتریا وقتی میان مجبورن سروپا بایستن تا میزا خالی بشه. فقط اجاره‌‌اش میره بالا یه مقدار...

نامجون چنگالش رو به ظرف تکیه داد و دست‌هاش رو روی میز به همدیگه گره زد. به مرد بزرگتر که با تیشرت سفید گشادی توی تنش مقابلش نشسته بود و موهای کنار زده شده‌‌اش پیشونی بلندش رو به خوبی به نمایش می‌گذاشت، خیره شد و لب زد:
- جای خاصی رو مد نظر داری؟

چهره‌ی سوکجین حالت متفکری به خودش گرفت:
- به چند تا جا سر زدم و درباره‌ی قیمتا صحبت کردم.
- یه پیشنهاد برات دارم.

The Real Me [kookv] Where stories live. Discover now