- جونگکوک میگفت وقتی میفهمی که قراره ناهارشو از بیرون شرکت سفارش بده داد و قال راه میندازی!
نامجون همونطور که آستینهای پیراهن سفیدش رو تا آرنج بالا داده و دستهاش رو روی سینهاش به همدیگه گره زده بود، تکیهاش رو از دیوار آشپزخونهی کافه گرفت و در جواب سوکجین گفت:
- این بار قوانین خودمو زیر پا گذاشتم.سوکجین تکونی به ماهیتابهی استیل که دونههای پاستا رو توی خودش جا داده بود، داد:
- چون اومدی پیش من پس باید بگم کار خوبی کردی.
- میخواستم ببینمت. خیلی وقت بود همدیگه رو ندیده بودیم.سرش رو بالا گرفت و لبخندی به روی نامجون که این حرف رو زده بود، پاشید:
- ممنونم. معذرت میخوام، سرم زیادی شلوغ بود. حتی فرصت نمیکردم به اون دو تا هم درست و حسابی سر بزنم.نامجون اخمی کرد و سری به طرفین تکون داد:
- بیخیال، هیونگ. منم همین وضعیتو دارم.سوکجین پنههایی که با سس مخصوص و تیکههای مرغ مخلوط شده بودن رو توی بشقاب بزرگ کنار دستش سرازیر کرد و سریع دستش رو به سمت ظرف فلزی پنیر پارمزان دراز کرد:
- میتونی بیرون بشینی تا بگم برات سفارشتو بیارن.نامجون نزدیکش شد و عطر خوش غذا رو بو کشید:
- پس خودت چی؟
- من همینجا یه چیزی سروپایی میخورم. کارم زیاده.
- مطمئنی هیونگ؟!سوکجین درحالی که مشغول آماده کردن سفارشهای بعدی شده بود، سر تکون داد:
- آره. برو خیالت راحت باشه.نامجون عقبگرد کرد و به سمت سالن راهی شد:
- باشه پس.
و سوکجین رو با اون فضای پر سروصدا و کارگرهاش تنها گذاشت.درحال فرو کردن دندونههای چنگالش توی نرمی تنها تیکه مرغ باقی مونده توی ظرف بود که صندلی روبهروییش عقب کشیده و سوکجین روش جاگیر شد:
- خوب بود؟نامجون سرش رو بالا گرفت و لبخندی زد:
- عالی! ناهار خوردی؟
- آره.
- مشتریها نسبت به اولین باری که پامو اینجا گذاشتم خیلی زیادتر شدن.سوکجین دستی به کمر دردناکش کشید و تایید کرد:
- آره. کمکم باید به فکر یه جای بزرگتر باشیم. مشتریا وقتی میان مجبورن سروپا بایستن تا میزا خالی بشه. فقط اجارهاش میره بالا یه مقدار...نامجون چنگالش رو به ظرف تکیه داد و دستهاش رو روی میز به همدیگه گره زد. به مرد بزرگتر که با تیشرت سفید گشادی توی تنش مقابلش نشسته بود و موهای کنار زده شدهاش پیشونی بلندش رو به خوبی به نمایش میگذاشت، خیره شد و لب زد:
- جای خاصی رو مد نظر داری؟چهرهی سوکجین حالت متفکری به خودش گرفت:
- به چند تا جا سر زدم و دربارهی قیمتا صحبت کردم.
- یه پیشنهاد برات دارم.
YOU ARE READING
The Real Me [kookv]
Fanfiction- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره