- جونگکوک باز سوبینو فرستاده پیش جییون.
تهیونگ نگاهش رو از خیابونی که با ماشین به سرعت در حال عبور ازش بودن، گرفت و به سوکجینی که پشت فرمون نشسته بود، داد:
- برای چی؟!سوکجین بدون این که نگاهش رو از مقابلش بگیره، سری به نشونهی ندونستن به طرفین تکون داد:
- نمیدونم. پریروز زنگ زدم به خونهاش که بفهمم چرا سوبین نیومده کافه. گفت فرستادمش پیش جییون.
- حتما میخواد مرتاض بشه توی تنهاییش.مرد، خندهای کرد و چیزی نگفت.
تهیونگ کمربند ایمنی رو روی سینهاش جابجا کرد و درحالی که نمیتونست در برابر این مسئله بیخیال باشه، گفت:
- باهاش حرف بزن ببین قضیه چیه، هیونگ.
- همین کارو میکنم.دقایقی بعد، سوکجین ماشین رو در امتداد جادهی ساحلی پارک کرد:
- پیادهشو.تهیونگ سبد کوچیک روی پاش رو برداشت و پیاده شد. پاییز نزدیک بود و هوا به سردی قبل نبود؛ اما رطوبت هوا به پای رطوبت تابستون نمیرسید.
با این حال، افراد زیادی زمین پوشیده شده با چمنِ کنار رودخونه رو برای نشستن و وقت گذروندن انتخاب کرده بودن، از جمله زوجهای جوون.
جین بعد از قفل کردن درهای ماشین، کنارش ایستاد و به جای خلوتی اشاره کرد:
- بریم اونجا.تهیونگ به همون سمت راه افتاد و به این فکر کرد که چقدر جای جونگکوک و سوبین خالیه.
صدای خشخش قدمهاش روی چمن که با صدای آواز خوندن جیرجیرکها مخلوط میشد، زیادی آرامشبخش بود. حتی افرادی که ساحل رودخونه رو اون وقت شب برای یه پیکنیک چند ساعته اشغال کرده بودن هم با آرومترین صدای ممکن حرف میزدن و انگار داشتن از این حالوهوا نهایت لذت رو میبردن.
سوکجین زیرانداز کوچیکشون رو روی چمنها پهن کرد و بعد از دراوردن کفشهاش به سرعت روش ولو شد:
- آخیش!تهیونگ روبهروش نشست و سبد رو بینشون گذاشت:
- خب عشقم. حالا میتونیم با همدیگه یه خلوت عاشقونهی نیمهشبی داشته باشیم.سوکجین قاهقاه خندید و با کف پا به زانوش کوبید:
- برو با ساندویچات خلوت عاشقونه داشته باش.تهیونگ با شیطنت ابرو بالا انداخت و ساندویچهای ژامبون داخل سبد رو بیرون کشید:
- چی بهتر از این؟ظرف درداری که توش تستهای مثلثی شکل و ورقههای ژامبون ردیف شده بودن رو جلوی مرد بزرگتر گرفت.
سوکجین دستی توی هوا تکون داد:
- نه. اول این یکی رو میخورم.و کاپ نودل آمادهای رو از سبد بیرون اورد.
تهیونگ شونهای بالا انداخت و با لذت یکی از ساندویچهای ژامبون رو برداشت.
جین همونطور که آبجوش رو از فلاسک استیل توی کاپ نودلش میریخت، پرسید:
- این سیستمی که داری باهاش کار میکنی...اذیت نمیکنه؟ منظورم اینه که کار حضوری راحتتر نیست؟
- سختیای خودشو داره ولی به طور کلی، خوبه. اذیتم نمیکنه.
- خوبه. نمیخوای برگردی خونهی خودت؟
YOU ARE READING
The Real Me [kookv]
Fanfiction- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره