پاسخ به پرسش‌ها

8.2K 1K 975
                                    


وسط هال روی زمین رو به بالا دراز کشیده و به سقف خیره شده بودم و به هستی و نیستی و این که «آمدنم بهر چه بود» فکر می‌کردم. به این که سیما، حالا که بیست و یک سالگیت داره تموم میشه و داری ۲۲ سالگی، سن اکثر دخترهای شخصیت اول رمان‌های زردی که توی دوران دبیرستانت می‌خوندی، می‌رسی، زندگیت قراره به کدوم سمت جهت پیدا کنه؟ یکسال دیگه قراره کجا باشی؟ الان دقیقا اینجا توی عالم خیال داری چیکار می‌کنی؟
توی همین فکر‌ها بودم که با صدای باز شدن آروم در، سرم به همون سمت چرخید.
جونگ‌کوک که کتش رو روی شونه‌ی چپش انداخته بود، وارد شد و بعد از به پا کردن دمپایی‌های راحتیش، به سمت راهروی اتاق‌خواب‌ها راه افتاد.
اخمی کردم و صدام رو بالا بردم:
- منو نمی‌بینی یا خودتو می‌زنی به ندیدن جئون جونگ‌کوک؟!
جونگ‌کوک ایستاد و نگاه طلبکارانه‌ای بهم انداخت:
- هر روز توی خونه مون پلاسی، هر جا میریم هستی، اراده‌مون واسه یه لیوان آب خوردن و دفع کردنشم که دست خودته. دیگه دیدن داری؟!

دست‌هام رو روی شکمم به همدیگه گره زدم و دوباره به سقف خیره شدم:
- خب...نه. می‌تونی بری.

راهش رو گرفت و وارد اتاق شد. بعد از چند دقیقه سکوت که با صدای شیر آب روشویی حموم و ترق‌و‌تروق کمد‌ها گذشت، با لباس‌های راحتی به هال برگشت و با سیگار خاموشی بین لب‌هاش، به آشپزخونه رفت.
فکر کردم می‌خواد چیزی بخوره، پس صدام رو بالا بردم:
- واسه منم بیار.
- دارم کیسه‌ی زباله رو گره می‌زنم. برات بیارم؟!
خندیدم، به پهلو چرخیدم و دستم رو به پارکت کشیدم تا گرمای کف خونه رو بیشتر حس کنم.

با لیوان آبی توی دستش بیرون اومد.

- کمتر سیگار بکش.

ابروهاش رو بالا داد:
- یه جوری حرف می‌زنی انگار از هیچی خبر نداری.
- فقط خواستم حرف دل بچه‌ها رو بهت بگم.

جونگ‌کوک بدون توجه، سیگارش رو روشن کرد و روی مبل جلوی تلویزیون ولو شد.
- سوبین کجاست؟
- یعنی نمی‌دونی؟

با حرص گفتم:
- بعضی وقتا واقعا دوست دارم گردنتو بشکنم.
- دلت نمیاد.
- آره متاسفانه و ازم خواستن باهات مهربون‌تر باشم.

بلند شدم و نشستم. تیشرت زردم رو توی تنم صاف کردم و با لحنی جدی صداش زدم:
- آقای جئون!
- احساس کردم هه‌رین داره صدام می‌زنه. چیه؟
- رابطه‌ات با تهیونگو چی می‌بینی؟

کنترل تلویزیون رو برداشت و روشنش کرد:
- نمی‌دونم.
- این که نشد جواب. منو نپیچون‌.
- نمی‌دونم...واقعا نمی‌دونم.
- یکم فکر کن.

با کمی مکث گفت:
- فقط می‌دونم دوست دارم ادامه پیدا کنه.
- دوسش داری؟
- اگه نداشتم که الان باهاش توی رابطه نبودم.
- پس چرا این جمله رو بهش نمیگی؟
- حتما که نباید به زبون اورد.

The Real Me [kookv] Where stories live. Discover now