این از خوش شانسی تهیونگ بود که طبق معمول چند هفتهی اخیر، یه نفر دیگه از اعضای نالایق تیم حسابداری یه بغل پرونده رو روی میزش نکوبونده و ازش نخواسته بود کارهایی رو که خودش باید بعنوان کسی که بالای دست تهیونگ بود، بلد میبود و انجام میداد اما متاسفانه اینطور نبود، انجام بده.
پس وقتی که عقربهی کوچیک ساعت عدد سه رو نشونه گرفت، با خیال آسوده مشغول جمع کردن وسایل و خداحافظی از همکارهاش شد.وقتی که داشت از کنار فروشگاه محلهایِ کوچیکِ سر کوچه رد میشد، فراموش نکرد که جای آب نبات چوبیهای مورد علاقهی سوبین توی کابینت آشپزخونهاش خالیه.
به محض باز کردن در حیاط، ماشین جونگ کوک رو انتهای پارکینگ دید و ابروهاش با کنجکاوی توی همدیگه گره خورد. حضورش این ساعت از روز توی خونه غیرعادی و حتی نگران کننده بود.
با عجله از پله ها بالا رفت و خودش رو به طبقه ی دوم رسوند. رمز در رو وارد کرد و داخل رفت:
- جونگ کوک، خونهای؟صدای جونگ کوک از داخل اتاق به گوش رسید:
- آره بیا اینجا.تهیونگ نفسش رو با آرامش بیرون داد و به سمت اتاق رفت. بوی سیگار خیالش رو راحت کرد که جای نگرانی نیست.
توی درگاه ایستاد و جونگ کوک رو دید که به شکم خوابیده و روی آرنجش تکیه داشت. همونطور که از سیگارش کام میگرفت، با گوشیش ور میرفت. پتو تا کمر از روی بدنش کنار رفته بود و بخاطر حالت خوابیدنش و فشاری که به شونه هاش وارد میشد، عضلاتش منقبض شده.
تهیونگ نگاهش رو از بدن برهنهی مرد گرفت و به سمت دیگه ای داد:
سرکار نرفتی؟جونگ کوک نیم نگاهی بهش انداخت:
- نامجون بهم استراحت داد.
- ماشینتو دیدم نگران شدم. فکر کردم اتفاقی افتاده.گوشی رو کناری انداخت و سیگار به فیلتر رسیدهاش رو توی جاسیگاری خاموش کرد:
- نه بابا.تهیونگ هنوز سرپا دم اتاق ایستاده بود و نگاهش میکرد.
روی پاهاش جابجا شد و گفت:
- میرم پایین.
- لباستو که عوض کردی بیا بالا.
- کاری داری؟جونگ کوک به تاج تخت تکیه زد و پاهاش رو کشید:
- نه همینجوری.تهیونگ عقب گرد کرد تا بره که پرسید:
- آبنبات گرفتی؟
- آره.
پاکت توی دستش رو بالا اورد. آلبالویی رو بیرون کشید و به سمت جونگ کوک پرت کرد.جونگ کوک آبنبات رو توی هوا قاپید و درست مثل پسرش، بلافاصله پوست دورش رو باز کرد و توی دهنش چپوند.
تهیونگ با تاسف براش سر تکون داد و همونطور که میرفت، گفت:
- مشکل تو وابستگی دهانیه نه اعتیاد به سیگار.صدای آمیخته به خندهی جونگ کوک از توی اتاق به گوشش رسید و نیشش رو باز کرد:
- حرومزاده!وقتی که برای بار دوم توی اون روز وارد آپارتمان جونگ کوک شد، سوبین هم از کلاس زبانش برگشته و با شِلی که توی آکواریوم کوچیکش جاگیر شده بود، مشغول بود و البته زیادی پکر بنظر میرسید.
تهیونگ با دیدن حال پسرک، با ایما و اشاره از جونگ کوک که در حال جمع و جور کردن به هم ریختگی هال بود، پرسید که قضیه چیه.
جونگ کوک با سر به اتاق اشاره زد و بهش فهموند که جلوی سوبین نمیتونه صحبت کنه.
YOU ARE READING
The Real Me [kookv]
Fanfiction- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره