2. بازگشت به وطن

9K 1.3K 833
                                    

فرودگاه مثل همیشه شلوغ بود و پر از مسافرهایی که یا تازه داشتن سفرشون رو شروع می‌کردن و یا با بازگشت به خونه، اون روبه اتمام می‌رسوندن.
سوبین که طاقت یک‌جا نشستن و منتظر موندن رو نداشت، دور سالن انتظار گشت می‌زد و به همه‌جا سرک می‌کشید. منوی کافه‌های بیرون‌بر رو بررسی و ساعت پرواز‌های دیگه‌ای که روی صفحه‌ی نمایشگر اطلاعات‌شون نوشته شده بود رو با ساعت پرواز خودشون مقایسه می‌کرد. هر از چندگاهی صدای گریه‌ی یک نوزاد یا کودک خردسال به گوش می‌رسید و یا جیغ‌وفریاد از سر خوشحالی بچه‌های کوچیک دیگه؛ صدای کشیده شدن چرخ‌هایی که چمدون‌های مسافرها رو حمل می‌کردن و صدای اوج و فرود هواپیما.
جونگ‌کوک، نشسته روی صندلی‌های سالن انتظار، به این که حتی حاضره به جای خونه‌ی سوکجین، توی هتل بمونن، فکر می‌کرد و تهیونگ مشغول چت کردن با سوکجین و اطلاعات دادن بهش درباره‌ی پروازشون بود.
سوبین، بعد از چیزی حدود نیم‌ساعت گشت‌زنی، با نوشیدنی موکای شکلات سفیدی توی دستش برگشت و کنار اون دو نفر نشست:
- مطمئنید هیچ چیزو جا نذاشتیم؟

تهیونگ نگاهش رو از صفحه‌ی گوشی گرفت و به سوبین که خرت‌خرت نوشیدنیش رو با اون نی کلفت می‌نوشید، داد:
- مثلا چی؟
- نمی‌دونم. همش حس می‌کنم یه چیزی جا مونده.

جونگ‌کوک دستش رو به سمت خودش کشید تا به نوشیدنیش دسترسی داشته باشه و بعد از مزه کردنش گفت:
- چیزایی که برای سویانگ آماده کردی بودی رو برداشتی؟
- آره.
- مال مادرت؟
- آره.
- مال هه‌رین؟
- آره.
- دیگه کی مونده؟

سوبین که حالا مچش توی دست تهیونگ گیر افتاده بود و نوشیدنیش داشت به اتمام می‌رسید، جواب داد:
- هیچکس.

و به این نتیجه رسید که چیزی رو از قلمم ننداخته و بیخودی نگرانه. تهیونگ لیوان نوشیدنی رو از توی دستش بیرون کشید و تکونی بهش داد:
- چه زود تموم شد!

سوبین با چهره‌ی بی‌حالتی نگاهش کرد:
- دوتایی‌تون تمومش کردید. من بیچاره همش انقدر ازش خورده بودم.

و انگشت اشاره و شستش رو به همدیگه نزدیک کرد.
جونگ‌کوک کیف پولش رو از جیبش بیرون کشید و کارتش رو به سمت پسر گرفت:
- بیا برو دوباره بخر.

سوبین کارت رو از بین انگشت‌هاش بیرون کشید و بلند شد:
- میرم کارتتو خالی کنم. چقدرم گرسنه‌امه.

تهیونگ سریع گفت:
- دونات لیمویی یادت نره!

جونگ‌کوک پوفی کشید:
- یه هفت هشت سالی هست که روی این لعنتی گیر کردی.  نمی‌دونم چرا ازش زده نمیشی.

تهیونگ خندید و عینک‌ آفتابی‌ جونگ‌کوک که هنوز روی موهاش بود رو برداشت:
- الان داری به لیمو حسادت می‌کنی؟
- سابقه‌ی عشقت به لیمو با سابقه‌ی عشقت به من برابری می‌کنه. الان که فکرشو می‌کنم، می‌بینم باید حسودی کنم.

The Real Me [kookv] Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang