8. مشکل چیه؟

11.1K 2K 1.9K
                                    

صدای زنگ آیفون پدر و پسری رو که با تنبلی جلوی تلویزیون لم داده بودن و مسابقه‌ی فوتبال تیم محبوبشون رو در حالی که فاصله‌ای با شکست نداشتن، تماشا میکردن، از جا پروند.
سوبین بود که زودتر بلند شد و با دیدن شخص پشت در، داخل قاب آیفون، داد زد:
- سوکجین هیونگه.

در رو باز کرد و درحالی که با یک دست در آپارتمان رو باز نگه داشته بود، با دست دیگه به دیوار تکیه زد و گردن کشید تا بتونه ادامه‌ی بازی رو دنبال کنه.

لحظاتی بعد سوکجین با جعبه‌ی مقوایی توی دستش جلوی در بود :
- سلام سوبین.

پسر، دل از صفحه‌ی تلویزیون کند و نگاهش رو به مرد مقابلش داد:
- سلام هیونگ. بیا تو.

سوکجین همونطور که کتونی‌های سفید رو از پاهاش بیرون میکشید، جعبه رو جلوش گرفت و تکون آرومی بهش داد:
- برات کاپ کیک اوردم.

و باعث شد سوبین با چشم‌های درشت شده جعبه رو از دستش بقاپه و لبخند گَل و گشادی تحویلش بده:
- ممنون هیونگی.
و بعد سوکجین رو تنها گذاشت و با کاپ کیک‌های عزیز‌ش توی بغلش، دوباره سراغ مسابقه رفت.

در رو پشت سرش بست و وارد شد که جونگ کوک همزمان درحالی که تیشرتش رو تنش میکرد، جلوش ظاهر شد:
- خوش اومدی.

سری براش تکون داد و روی مبل خاکستری رنگ جاگیر شد:
- تهیونگ نیست؟ ماشینشو تو پارکینگ ندیدم.

جونگ کوک بدون توجه به اخم سوبین، کنارش نشست و بعد از کش رفتن یکی از کاپ کیک‌هاش، جواب داد:
- رفت پیش همون دختره. خیلی وقته رفته.

جین، گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و درحال پیام دادن به تهیونگ، شاکی گفت:
- تو نمیخوای به رسم ادب هم که شده یچیزی جلوی من بذاری؟
- هر چی میخوای خودت برو بردار.

برای لحظه‌ای نگاه کجی به جونگ کوک که بابیخیالی تمام این حرف رو زده بود، انداخت و دوباره حواسش رو به گوشیش و پیام تهیونگ که گفته بود توی راه برگشت به خونه‌ست داد.






بعد از اتمام مسابقه، سه نفری در حال سر و کله زدن درباره‌ی اینکه شام چی بخورن بودن که زنگ آپارتمان به صدا درومد و تهیونگی که با لباس های راحتی و چهارتا جعبه پیتزا پشت در ایستاده بود، از مخمصه نجاتشون داد.

درحال شام خوردن بودن که سوکجین بی‌مقدمه آهی کشید و سرش رو برای دید زدن دور تا دور خونه چرخوند و با لحن ناامیدی شروع کرد به حرف زدن:
- میدونی جئون؟ هر وقت پامو میذارم تو خونه‌ات حس رفتن به معبد بهم دست میده.

با دستی که برشی از پیتزا رو توی خودش جا داده بود، به سالن پذیرایی اشاره زد و گفت:
- این چه مدل خونه چیدنه آخه؟ یه دست مبل و یه تلویزیون فقط؟ هنر کردی یه میز گذاشتی اون وسط؟

The Real Me [kookv] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora