7. میخوای فراموش کنی؟

10.2K 1.9K 254
                                    

- نمیخوای به پیشنهاد کیم فکر کنی؟

با تابیده شدن مستقیم و شدید نور آفتاب توی چشمش، راهش رو به سمت راست پیاده رو که سایه بود، کج کرد و جواب سوکجینی که پشت خط بود رو داد:
- نه.
- جدا چطور میتونی پست بهتر و حقوق بیشتری که میتونی از کار کردن توی شرکت کیم بدست بیاری رو نادیده بگیری؟
- به پولش نیازی ندارم. بخشی از حقوق پدرم داره هر ماه به حسابم واریز میشه. قضیه چیز دیگه‌ایه.

- میدونم بخاطر حضور جونگ کوک تو اون شرکته که قبول نمیکنی ولی ربطش به این قضیه رو نمیفهمم.

آه خسته‌ای کشید :
- نمیخوام بیشتر از این باهاش برخورد داشته باشم. همین که تو خونه همدیگه رو میبینیم بسه.

سوکجین متعجب پرسید:
- سرت به جایی خورده تهیونگ؟ چرا نباید بخوای ببینیش؟ فکر میکردم برعکس با‌شه.

با اطمینان جواب داد:
- نیست. شاید اگه کمتر ببینمش بتونم همه چیزو فراموش کنم.

لحن جین شاکی بود:
- آهان! پس راه حل فراموشی رو انتخاب کردی آره؟
- آره.
- نمیتونی. اگه قرار بود فراموش کنی تا حالا کرده بودی.

تهیونگ باتمسخر گفت:
- ممنون که بهم قوت قلب میدی.

اما سوکجین کاملا جدی بود:
- چه خوشت بیاد و چه نیاد حقیقت همینه تهیونگ. جای اینکارا باهاش حرف بزن و خودتو خلاص کن.

- اگه حرف زدم و جونگ کوک خوابوند زیرگوشم اولین کسی که میام سراغش و یقه‌اشو میگیرم خودتی.

پسر بزرگتر سریع گفت:
- تو فقط حرف بزن، بعدش من همه جوره پاسخگوتم.

و باعث شد صدای خنده‌ی تهیونگ توی گوشش بپیچه.

- سرمون شلوغه باید قطع کنم. به حرفام فکر کن. باشه؟

تهیونگ "باشه" ی آرومی گفت و مثل همیشه سوکجین رو نگران باقی گذاشت.
- مراقب خودت باش. فعلا.
- فعلا هیونگ.

گوشی رو توی جیب شلوارش سر داد و همزمان با اینکه برای رسیدن به خونه پا تند میکرد، به این فکر کرد که حتی اگه یک درصد بخواد به توصیه‌های سوکجین عمل کنه و با جونگ کوک حرف بزنه، چجوری باید انجامش بده و البته که هیچ راه مناسبی به ذهنش نرسید.










کاور ویالونش رو برداشت و از سوبینی که طبق معمول به آکواریوم چسبیده بود، گفت:
- من دارم میرم. بابات هم یکم دیگه میرسه. همینجا میمونی یا میری بالا؟

سوبین، درحالیکه با نوک انگشتش به شیشه میکوبید، جواب داد:
- میرم بالا.
- حواست باشه درو پشت سرت ببندی.

پسر، دستش رو توی هوا پرت کرد و باز هم بدون اینکه به سمتش برگرده، گفت:
- یادم نمیره. خداحافظ هیونگ.

تهیونگ سری برای خودش تکون داد و بعد از به پا کردن کفش‌هاش از خونه خارج شد.
پیامی برای دختری که اولین و صد در صد آخرین کسی بود که حاضر میشد باهاش تمرین کنه، مبنی بر اینکه تا نیم ساعت دیگه به محل قرارشون میرسه، فرستاد.

پشت رول نشست و از آینه‌ی جلوی ماشین نگاه گذرایی به پشت سرش انداخت که متوجه باز شدن در مشکی پارکینگ شد.
به صندلیش تکیه زد و منتظر ایستاد تا جونگ کوک وارد پارکینگ بشه تا بعد خودش جا برای بیرون اوردن ماشین داشته باشه.

وقتی که ماشین سفید رنگ کنارش ترمز گرفت، شیشه‌ی سمت خود‌ش رو پایین داد و خطاب به جونگ کوکی که داشت پیاده میشد، گفت:
- سلام. سوبین خونه‌ی منه.

جونگ کوک که انگار تازه متوجه‌ش شده بود، با شنیدن صداش فوری به سمتش برگشت :
- سلام. جایی میری؟
- آره.

چشمهای تیزش به راحتی تونست ویالونی که روی صندلی عقب گذاشته شده بود رو شکار کنه.
نزدیک شد، دستش رو روی سقف ماشین تکیه داد و به سمت پنجره خم شد:
- تشریف میبرید پیش کراشتون؟

تهیونگ نگاه سردی بهش انداخت و همونطور که کمربندش رو می‌بست، گفت:
- نمیخوای بیخیال شی؟

با پوزخند گفت:
- چیه؟ خوشت نمیاد به روت بیارن آقای متعصب؟

حس میکرد جونگ کوک از عمد داره با حرف‌هاش روی اعصابش راه میره:
- بهت گفتم احساسی بهش ندارم. فقط کسیه که قراره یه مدت با هم تمرین کنیم و تمام. بعدش هم از دست اون خلاص میشم و هم تیکه انداختنای تو.

جونگ کوک درحالیکه از فاز شوخی بیرون اومده بود، نفسش رو محکم بیرون داد و آروم روی شونه‌ی پسر کوبید:
- زودرنج شدی تهیونگ.
دستش رو از روی سقف ماشین برداشت و عقب گرد کرد:
- موفق باشی.

و تهیونگ با وجود اخمی که روی پیشونیش جا خوش کرده بود، براش سری تکون داد:
- فعلا.

جونگ کوک، با تکون دادن دست بدرقه‌اش کرد و منتظر ایستاد تا از پارکینگ خارج بشه.
باید سر از مشکل تهیونگ که باعث شده بود اینجور ترش‌رو و بدخلق بشه، درمیاورد. جین میتونست شخص مناسبی برای سوال پیچ کردن باشه؟

_______________________________________

تقدیم به esamsam مهربونم💜

The Real Me [kookv] Onde histórias criam vida. Descubra agora