تهیونگ روی یکی از صندلیهای فلزی ظریفی که روی ایوون، دور میز گردی چیده شده بودن، نشست و خمیازهای کشید. با این که سه روزی از اومدنشون به کره میگذشت، هنوز ساعت بدنش تنظیم نشده بود؛ در طول روز خمیازه میکشید و شبها بیداری.
جونگکوک رو میدید که مشغول کنار زدن شاخوبرگ درختچهی لیمویه که داخل گلدون سفالی بزرگی، گوشهی باغچهی حیاط خونهی سوکجین قرار گرفته بود. وقتی که توی فرودگاه بودن و داشتن خاک کره رو برای همیشه به مقصد آلمان ترک میکردن، سوکجین گفته بود که میخواد یک درختچهی لیمو توی باغچهی خونهاش به یاد تهیونگ نگه داره تا بلکه بتونه اینطوری جای خالیش رو برای خودش پر بکنه. حرف احساسیای بود و بیرون اومدنش از دهن سوکجین، کمی بعید به نظر میرسید؛ اما واقعا این حرف زده شده و تهیونگ رو احساساتی کرده بود.
به یاد اون روز، آهی کشید و پاهاش رو روی هم انداخت. شب تابستونی نسبتا خنکی بود و رطوبت هوا آزاردهنده نبود. میشد توی حیاط نشست و دقایقی رو به لذت بردن از سکوتی که با آواز خوندن جیرجیرکها شکسته میشد، سپری کرد. نگاهش رو به قامت زانوزدهی جونگکوک و وسواسش توی انتخاب یکی از لیموهای رسیدهی درختچهای که ارتفاعش کمی بیشتر از یکمتر بود، داد. تیشرتش بالا رفته و کمرش از لباس بیرون مونده بود. لبش رو گزید و نگاهش رو روی قسمتهای دیگهی بدنش چرخوند. کل این سه روز رو با جونگکوک صحبت نکرده و جواب پیامهاش رو هم نداده بود. البته جلوی بقیه برای حفظ ظاهر، لبخند تحویلش میداد و باهاش صحبت میکرد؛ اما در خفا، بهش چشمغره میرفت و سوژهی خندهی سوبین رو فراهم می کرد و جونگکوک با خودش فکر میکرد که آیا واقعا تهیونگ فقط بخاطر یک بحث کوچیک انقدر از دستش عصبانیه؟
آرنج دستهاش رو روی میز گذاشت و دقیقتر نمای پشتسرش رو برانداز کرد. صادقانه داشت با چشمچرونی، دلتنگی خودش بخاطر این قهر سه روزه رو رفع میکرد. البته اگه میشد اسمش رو چشمچرونی گذاشت. کجای دنیا روی دید زدنِ همسر خودش اسم چشمچرونی رو میگذاشتن؟ با این فکر، برای خودش سری تکون داد و دقیقتر به کمر و سرشونههای مرد که بیشتر از زیر لباسش مشخص بودن، خیره شد.- سوراخم کردی با نگاهت، عزیزم. لیزری چیزی داره؟
با صدای جونگکوک توی جاش تکونی خورد و قبل از این که فرصت کنه نگاهش رو بگیره، جونگکوک با لبخند موذیانهای به سمتش برگشت. تهیونگ روش رو برگردوند، به صندلیش تکیه داد و نادیدهاش گرفت. جونگکوک لیمویی که بالاخره موفق به چیدنش شده بود رو توی دستش بالا انداخت و به سمتش رفت. مقابلش ایستاد و لیمو رو جلوش گرفت. تهیونگ با نگاه جدی و خیرهای به چهرهی خندونش، لیمو رو از دستش گرفت و گفت:
- نیازی نبود بخاطر یه لیمو مثل زرافه سرتو بکنی لای برگا.جونگکوک خندید و صندلی دیگهای که دور میز بود رو کنار صندلی تهیونگ کشید و روش نشست. روی صورتش خم شد و گفت:
- واسه تو که بد نشد. هم منو دید زدی، هم یه لیمو گیرت اومد.
تهیونگ لیمو رو به بینیش نزدیک کرد و بعد از بو کشیدن پوست معطرش، صورتش رو به جهت مخالف چرخوند:
- همش چند ثانیه نگاهت کردم، دور برندار.
أنت تقرأ
The Real Me [kookv]
أدب الهواة- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره