54. دعوا کردین؟

8.4K 1.4K 718
                                    


ساعت هشت و نیم صبح بود که با صدای هول‌زده‌ی مادرش، تکونی خورد و از خواب پرید:
- تهیونگ! پاشو خواب موندی. پاشو! پاشو!

دهنش خشک شده و بخاطر بیدار شدن ناگهانیش، سردرد گرفته بود. به سختی آب دهنش رو قورت داد و درحالی که پتو رو محکم‌تر دور خودش می‌پیچید و زیرش فرو می‌رفت، با صدای خفه‌ای جواب داد:
- خواب نموندم مامان.
- چی؟ یکم بلندتر بگو.

نچی کشید و صداش رو کمی بالاتر برد:
- میگم خواب نموندم.

هایون پشت‌سر تهیونگی که زیر لحاف و رو به دیوار اتاق سنگر گرفته بود، نشست و با تعجب پرسید:
- پس چرا نرفتی سرکار؟

تنها جوابی که گرفت، صدای نفس‌های مرتب و آروم پسر بود که نشون می‌داد دوباره داره به خواب میره.
تکونی به شونه‌اش داد تا بیدارش کنه و دوباره پرسید:
- تهیونگ، چرا نرفتی سرکار؟

تهیونگ نچی کشید و به زور جواب داد:
- مرخصی گرفتم.
- چرا؟ جاییت درد می‌کنه؟ پتو رو بردار ببینم.

با کشیده شدن گوشه‌ی لحاف توسط دست‌های مادرش، لحاف رو از روی صورتش کنار زد و رو به بالا چرخید. پلک‌های پف کرده‌اش رو باز کرد و به مادرش که با نگرانی بالای سرش نشسته بود، زل زد. خوشحال بود که مادرش چراغ اتاق رو روشن نکرده، وگرنه سردردش چند برابر می‌شد:
- نه مامان. جاییم درد نمی‌کنه. فقط می‌خوام استراحت کنم.

هایون آهی کشید و ضربه‌ی آرومی به شونه‌ی پسر کوبید:
- آخه این چه وضعیه؟! چرا با خودت این کارو می‌کنی؟ مگه بچه شدی آخه؟ بخاطر یه رابطه‌ی تموم شده از کار کردنت زدی؟! کدوم آدم عاقلی همچین کاری می‌کنه؟ مثلا مردی! می‌خوای بشینی گوشه‌ی خونه غمبرک بزنی و کار نکنی؟!
- مامان! فقط یه روز مرخصی گرفتم، همین. از فردا دوباره کارمو شروع می‌کنم.

زن، به نشونه‌ی تایید سر تکون داد:
- پس بعدشم برو خونه‌ی خودت، نمی‌خواد کمکم کنی. برو خونه‌ی خودت. هروقت خواستم پدربزرگتو ببرم دکتر بهت زنگ می‌زنم. اصلا شرکت به خونه‌ی خودتم نزدیک‌تره.

تهیونگ غلتی زد و به پهلو خوابید:
- همینجا می‌مونم. شرکت هم قرار نیست برم. قراره دو ماه آینده رو با دورکاری بگذرونم.

لحن مادرش پر از حرص بود:
- دورکاری واسه چی؟! تهیونگ دیگه داری عصبیم می‌کنی. این کارای مسخره چیه؟!

پلک‌هاش رو روی هم فشرد و گفت:
- مامان، می‌شه بهم فشار نیاری؟ خودم عقلم می‌رسه. می‌دونم دارم چکار می‌کنم.
- مشکل منم همینه. تو که همیشه عقلت می‌رسه کدوم کار برات بهتره، چرا الان عین بچه‌ننه‌ها نشستی ور دل من تو خونه؟

تهیونگ با کلافگی صداش رو بالا برد و درحالی که حس می‌کرد در حال انفجاره، داد زد:
- پامیشم میرم یه جهنمی رو اجاره می‌کنم واسه کارم. هر وقتم کارم تموم شد برمی‌گردم خونه. خوبه؟!

The Real Me [kookv] Where stories live. Discover now