چند دقیقهای میشد که دست به کمر جلوی کمد ایستاده بود و به دنبال لباس مناسب میگشت.
دست آخر تونست خودش رو راضی کنه که شلوار خاکستری چهارخونهای که مدتها پیش خریده بود اما حتی یکبار هم پاش نکرده بود رو بپوشه. برای روی پیراهن سفیدش هم ژیلهی پشمی زغالی رنگ رو انتخاب کرد.
وقتی که جلوی آینه رفت، از دیدن خودش خندهاش گرفت. فقط یه عینک با فریم گرد کم داشت تا دقیقا شبیه به یه دانشجوی هنر سال دومی بشه.
لبههای شلوارش رو یک دور تای باریک زد تا قدش به بالای قوزک پاش برسه. حالا بهتر شده بود.حساسیتی که برای انتخاب ادکلن به خرج میداد، حتی خودش رو هم داشت کلافه میکرد. ظاهرا اینکه مثل همیشه هر شیشهی عطری که دم دستش میاومد رو روی خودش خالی کنه، بهتر از همه چیز بود.
ساعت گوشیش رو چک کرد و بعد از اینکه سرسری دستی به موهاش کشید و یک دور دیگه درگیری، اون هم سر انتخاب کفش، از خونه بیرون زد و به طبقهی بالا رفت.
محض خالی نبودن عریضه، تقهی آرومی به در کوبید و وارد شد. نیازی نبود برای پیدا کردن جونگ کوک به خودش زحمت بده چون مرد، همونجا وسط سالن روی زمین دراز کشیده و به سقف خیره شده بود.
با شنیدن صدای در و به دنبال اون پیچیدن بوی غلیظ ادکلن توی فضا، سرش به سمت تهیونگ چرخید و ابروهاش با تعجب بالا پرید:
- میری سر قرار؟!تهیونگ از روی حرص همونطور که به سمت مبل میرفت، اداش رو دراورد.
بالای سرش روی مبل نشست و روی صورتش خم شد:
- پاشو بریم بیرون.جونگ کوک انگشتهاش رو روی شکمش به همدیگه گره زد و با لحن رو اعصابی پرسید:
- نمیری سر قرار؟ پس چرا تیپ زدی؟
- دلم خواست واسه بیرون رفتن با جئون جونگ کوک تیپ بزنم. حالا پاشو.اما جونگ کوک سرش رو به سمت دیگه چرخوند و بیخیال گفت:
- خستهام. میخوام استراحت کنم.تهیونگ دست زیر شونهاش انداخت بلکه بتونه تغییری توی حالت لش کردهاش ایجاد کنه:
- وقتی برگشتیم میتونی استراحت کنی.شونهاش رو عقب کشید:
- بیخیال شو، ته.یکدندگیش باعث شد تهیونگ با درموندگی آه بکشه. قلبش به درد میاومد وقتی میدید زندگی جونگ کوک در غیاب سوبین انقدر کسل کننده و دلگیره. حتی اگه غیبت پسر، کوتاه باشه و فقط برای دو روز.
- خسته نشدی از بس فقط بین خونه و شرکت در رفت و آمد بودی؟جوابی که گرفت، در ظاهر قاطعانه اما در باطن کاملا متفاوت بود:
- نه!محال بود که تهیونگ بیخیال بشه:
- پاشو.جونگ کوک ساعدش رو روی چشمهاش گذاشت و باز هم درخواستش رو رد کرد:
- گیر نده.
- نمیای؟
- نه.پسر، نفسش رو با شدت بیرون داد تا همونجا هر چیزی که دم دستش میاد رو توی سر اون مردک لجباز خرد نکنه. اما راه حلی بهتر از راه حل قبلی که آسیب مالی و جانی به همراه داشت، از ذهنش گذشت.
از اینکه جونگ کوک به واسطهی دستی که روی چشمهاش قرار داشت نمیتونست ببیندش، استفاده کرد و روی صورتش خم شد. لبخند خبیثی برای خودش زد و لبهاش رو روی لبهای بستهی مرد قرار داد.
جونگ کوک تو جاش تکون محکمی خورد و دستهاش به سرعت روی شونهی تهیونگ نشست تا به عقب هلش بده اما تهیونگ تصمیم گرفت از زورش استفاده کنه و بهش چنین اجازهای رو نده.
البته از اونجایی که زورشون تقریبا برابری میکرد، توی ثابت نگه داشتن خودش چندان موفق نبود اما به هیچ وجه اجازه نداد لبهاشون جدا بشه.
با فشار دندونهاش بالاخره تونست قفل اون لبهای چفت شده رو بشکنه و بوسهی یک طرفهاش رو شروع کنه.
اونقدری بوسیدش که تا حدودی، اون هم نه کاملا، راضی بشه و بعد نفس زنون عقب کشید.
جونگ کوک چشمهاش رو باز کرد و بهش توپید:
- چته وحشی؟! این دیگه چه مدلشه؟
VOUS LISEZ
The Real Me [kookv]
Fanfiction- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره