- چه زود برگشتی!
وقتی که بدون سروصدا وارد خونه شد و بعد سوبین رو توی اتاقش، نشسته روی تخت و درحال بازی با تبلتش دید، بار اولی نبود که این جمله رو از زبونش میشنید، اما از اونجایی که فاصلهی زمانی بین یکبار گفته شدن این جمله تا دفعهی بعدش زیاد بود، هنوز به شنیدنش عادت نداشت. ولی قرار بود عادت کنه و بعد از اون، سوبین بود که به زود برگشتنهای پدرش عادت میکرد.
پالتوی بلند مشکیش رو از تنش بیرون کشید و روی شونهی راستش انداخت. دستش رو توی موهای نرم سوبین فرو برد تا از جلوی چشمش کنارشون بزنه و پرسید:
- خوبه یا بد؟سوبین تبلت رو کناری انداخت و از سر رضایت لبخندی زد:
- خوبه.جونگ کوک لبخندی زد. کنار پسر نشست و بعد درجا به پشت خودش رو روی تخت انداخت و با خستگی چشمهاش رو بست:
- آخیش. مدرسه چطور بود؟
- مثل همیشه.سوبین هم دراز کشید و سرش رو روی شکمش گذاشت:
- هیونگ اومده خونه؟
- نه.چطور؟
- کجاست؟
- رفته به مادرش سر بزنه.پسر درحالی که کمی گرفته به نظر میرسید، بدنش رو مچاله کرد و گفت:
- هفتهی دیگه تولدمه. پارسال با هیونگ برنامهریزی کردیم واسه تولد. میخوام امسالم همین کارو بکنیم.جونگ کوک که با همین توضیح کوتاه قضیه دستگیرش شده بود، به سرعت چشمهاش رو باز کرد:
- یادم بود که تولدته.صدای معترض سوبین که صورتش رو توی تشک فرو کرده بود، بلند شد:
- دروغ نگو!
- دروغ نمیگم. واقعا یادم بود.پسرک، سرش رو بلند کرد و با اخم بهش خیره شد:
- پس چرا نپرسیدی کادو چی میخوام؟جونگ کوک به قیافهی شاکیش خندید و درحالی که بدن پسر رو بالا میکشید تا بغلش کنه، گفت:
- مهلت نمیدی که. تو این هفته میخواستم بپرسم.سوبین مثل کوالا بهش چسبید:
- حالا بپرس.
- کادوی تولدو که سفارش نمیدن.نق زد:
- اذیت نکن.جونگ کوک همونطور که دکمههای لباسش رو باز میکرد، جدی گفت:
- اسمش روشه، کادو. یعنی نباید بدونی چیه.پسر، سرش رو بالا گرفت و غر زد:
- اینجوری که میمیرم از فضولی تا هفتهی دیگه.
- اصلا هنوز تصمیم نگرفتم که چی باشه.با ناامیدی پوفی کشید. خوب میدونست اگه پدرش نخواد چیزی رو بهش بگه، هر چقدر که خودش رو به در و دیوار بکوبه نمیتونه ازش حرف بکشه.
- آقای همسایه بالایی وقتی نبودی اومد دم در کارت داشت.
- چه کاری؟پسر، شونههاش رو بالا انداخت:
- نمیدونم. گفت بعدا دوباره میاد.جونگ کوک هومی کشید و تکونی به بدنش داد:
- یه لحظه پاشو میخوام لباسمو دربیارم.
YOU ARE READING
The Real Me [kookv]
Fanfiction- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره