صدای آرومِ حرف زدن و برخورد ظرف و ظروف با همدیگه از عالم خواب بیرون کشیدش و باعث شد چشمهاش رو از هم باز کنه. چند بار پلکهای پف کردهاش رو به همدیگه زد تا خواب به طور کامل از سرش بپره و تو جاش نیمخیز شد.
پردههای سالن کاملا کنار زده شده بودن و آفتاب کمجون پاییز، درست روی صورتش میتابید.
سوکجین رو توی آشپزخونه میدید که از سمتی به سمت دیگه میره و جونگ کوکی که روی یکی از صندلیهای پشت کانتر نشسته بود و به حرفهای پسر بزرگتر گوش میداد.
اول صبح روز تعطیل هفته بود و به همین دلیل همه چیز انگار در حالت سکون به سر میبرد.
کش و قوسی به بدنش داد و خمیازهی بلند بالایی کشید. خمیازهاش باعث شد پوست خشک شدهی لبهاش از هم باز بشه و به سوزش بیوفته. زبونش رو روش کشید و مشغول جمع کردن رخت خوابش شد.
سوکجین که متوجه بیدار بودنش شده بود، در حال آماده کردن صبحانه صداش رو بالا برد:
- صبح بخیر، ته.همونطور که پتو و بالش رو زیر بغلش زده و به سمت اتاق میرفت، با صدای گرفتهای جواب پسر بزرگتر رو داد:
- صبح بخیر.دقایقی بعد با صورت خیس برگشت و روی یکی دیگه از صندلیهای پشت کانتر جاگیر شد:
- سرم درد میکنه.جین، کاسهی چینی سفید رنگی به دست داشت و با چیزی که تهیونگ احتمال میداد سوپ باشه، پر میکرد:
- بخاطر دیشبه.
کاسه رو جلوی پسر گذاشت و قاشقی به دستش داد:
- بخور بهتر میشی.دهن درهای کرد و قاشقش رو توی محتوای داخل کاسه فرو برد که چند پر دستمال کاغذی جلوی دیدش قرار گرفت.
جونگ کوک با ابرو بهش اشاره داد:
- صورتتو خشک کن.بدون توجه به پوست لب پاره شدهاش لبخند بزرگی تحویل جونگ کوک داد و دستمالها رو ازش گرفت.
سوکجین که شاهد این صحنه بود، نچ نچی کرد و با تاسف سر تکون داد.تهیونگ که دلیل این واکنش جین رو میدونست، دلجویانه نگاهش کرد و بعد درحالی که قاشقش رو پر میکرد، گفت:
- ممنون هیونگ.پسر بزرگتر سبد نون تست رو روی کانتر گذاشت و ژست دلخوری گرفت:
- نوش جان.جونگ کوک بدون توجه به درامایی که اون دو نفر راه انداخته بودن، شیشهی مربا رو برداشت و بالا گرفت تا از محتویاتش با خبر بشه. توت فرنگی بود. مربای مورد علاقهی سوبین.
نون تست برشته شده رو برداشت و درحال مربا مالیدن روش، پرسید:
- برنامهاتون واسه امروز چیه؟تهیونگ گوشهی لبش رو لیس زد و پرسشی رو به سوکجین گفت:
- گوشت کباب کنیم؟جین، لقمه رو به گوشهی لپش فرستاد و سر تکون داد:
- خوبه، راضیم. باربیکیو هم دم دسته.
YOU ARE READING
The Real Me [kookv]
Fanfiction- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره