19. سخت

11.2K 1.8K 1K
                                    

صدای آرومِ حرف زدن و برخورد ظرف و ظروف با همدیگه از عالم خواب بیرون کشیدش و باعث شد چشمهاش رو از هم باز کنه. چند بار پلک‌های پف کرده‌اش رو به همدیگه زد تا خواب به طور کامل از سرش بپره و تو جاش نیم‌خیز شد.

پرده‌های سالن کاملا کنار زده شده بودن و آفتاب کم‌جون پاییز، درست روی صورتش می‌تابید.

سوکجین رو توی آشپزخونه می‌دید که از سمتی به سمت دیگه میره و جونگ کوکی که روی یکی از صندلی‌های پشت کانتر نشسته بود و به حرف‌های پسر بزرگتر گوش می‌داد.

اول صبح روز تعطیل هفته بود و به همین دلیل همه چیز انگار در حالت سکون به سر می‌برد.

کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه‌ی بلند بالایی کشید. خمیازه‌اش باعث شد پوست خشک شده‌ی لبهاش از هم باز بشه و به سوزش بیوفته. زبونش رو روش کشید و مشغول جمع کردن رخت خوابش شد.

سوکجین که متوجه بیدار بودنش شده بود، در حال آماده کردن صبحانه صداش رو بالا برد:
- صبح بخیر، ته.

همونطور که پتو و بالش رو زیر بغلش زده و به سمت اتاق می‌رفت، با صدای گرفته‌ای جواب پسر بزرگتر رو داد:
- صبح بخیر.

دقایقی بعد با صورت خیس برگشت و روی یکی دیگه از صندلی‌های پشت کانتر جاگیر شد:
- سرم درد می‌کنه.

جین، کاسه‌ی چینی سفید رنگی به دست داشت و با چیزی که تهیونگ احتمال میداد سوپ باشه، پر می‌کرد:
- بخاطر دیشبه.
کاسه رو جلوی پسر گذاشت و قاشقی به دستش داد:
- بخور بهتر میشی.

دهن دره‌ای کرد و قاشقش رو توی محتوای داخل کاسه فرو برد که چند پر دستمال کاغذی جلوی دیدش قرار گرفت.
جونگ کوک با ابرو بهش اشاره داد:
- صورتتو خشک کن.

بدون توجه به پوست لب پاره شده‌اش لبخند بزرگی تحویل جونگ کوک داد و دستمال‌ها رو ازش گرفت.
سوکجین که شاهد این صحنه بود، نچ نچی کرد و با تاسف سر تکون داد.

تهیونگ که دلیل این واکنش جین رو میدونست، دلجویانه نگاهش کرد و بعد درحالی که قاشقش رو پر می‌کرد، گفت:
- ممنون هیونگ.

پسر بزرگتر سبد نون تست رو روی کانتر گذاشت و ژست دلخوری گرفت:
- نوش جان.

جونگ کوک بدون توجه به درامایی که اون دو نفر راه انداخته بودن، شیشه‌ی مربا رو برداشت و بالا گرفت تا از محتویاتش با خبر بشه. توت فرنگی بود. مربای مورد علاقه‌ی سوبین.
نون تست برشته شده رو برداشت و درحال مربا مالیدن روش، پرسید:
- برنامه‌اتون واسه امروز چیه؟

تهیونگ گوشه‌ی لبش رو لیس زد و پرسشی رو به سوکجین گفت:
- گوشت کباب کنیم؟

جین، لقمه رو به گوشه‌ی لپش فرستاد و سر تکون داد‌:
- خوبه، راضیم. باربیکیو هم دم دسته.

The Real Me [kookv] Where stories live. Discover now