42. راهب

11.3K 1.5K 1.6K
                                    

میز شام جمع شده و هر کس یه گوشه به کاری مشغول شده بود.
تهیونگ روی کاناپه نشسته و پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود. با چشم‌های میخکوب شده به صفحه‌ی تلویزیون و سریالی که درحال پخش بود، زل زده و از سر هیجان، یقه‌ی تیشرتش رو تا روی بینیش بالا کشیده بود.
جونگ‌کوک سمت دیگه کاناپه نشسته بود و در حال پک زدن به سیگارش، برعکس تهیونگ، بدون اشتیاق خاصی سریال رو دنبال می‌کرد و گه‌گاهی هم نگاهی به سوبین و سوکجین که توی آشپزخونه حسابی مشغول بودن، مینداخت.

جین، با لبه‌ی آستین تا شده‌اش عرق پیشونیش رو گرفت و بعد همونطور که خمیر نون رو با دست‌هاش گرد می‌کرد، خطاب به سوبین گفت:
- بیا، یکم ورزش بده.

سوبین، هیجان‌زده با پنجه‌هاش به خمیر بیچاره هجوم برد و به جونش افتاد و چند ثانیه بعد، نتیجه، خمیر آش و لاش شده‌ای بود که به سطح کانتر و دست‌های خودش چسبیده بود.
با قیافه‌ی زاری به دست گل به آب داده‌اش نگاه کرد که سوکجین غش‌غش خندید و مقداری آرد روی دست‌های پسر پاشید:
- اشکالی نداره سوبین. دستاتو بمال به همدیگه تا خمیر ازش جدا بشه.
و خودش با همون دست‌های آردی شروع به جمع کردن خمیر و ورز دادن دوباره‌اش کرد.
سوبین با دقت به حرکات ماهرانه‌ی دست‌هاش خیره شد. خمیر خیلی سریع داشت جمع می‌شد و به حالت اولیه‌اش برگشت.
سوکجین حین کار براش توضیح داد:
- مثل من باید انجامش بدی، این شکلی.
و کمی بعد دوباره خمیر نون رو به دست‌های پسرک سپرد.
این بار، نتیجه کمی رضایت‌بخش بود.

پشت سر سوبین ایستاد و دست‌هاش رو روی دست‌های در حال حرکت پسر گذاشت تا کمکش کنه:
- آفرین رفیق. داری یاد می‌گیری.
- مطمئنی هیونگ؟

برای اعتماد به نفس دادن به پسر گفت:
- معلومه که مطمئنم. چند بار دیگه هم که با هم انجامش بدیم، ورز دادنو کامل یاد می‌گیری.

جونگ‌کوک که بیخیال همراهی کردن تهیونگ برای سریال دیدن شده بود، از جاش بلند شد و وارد آشپزخونه شد تا سر و گوشی به آب بده:
- چیکار می‌کنید؟

سوبین سرش رو بالا گرفت و جواب داد:
- دارم با هیونگ نون درست می‌کنم.
و با حرکت دست‌هاش ورز دادن خمیر رو نشون داد.
- همه‌اشو یاد گرفتی؟
- هومممم تقریبا.

سوکجین خمیر رو بلند کرد و همونطور که توی ظرفی قرارش می‌داد، گفت:
- خب، حالا باید بذاریمش یه گوشه‌ای تا نیم ساعت استراحت کنه و پف بکنه.

قیافه‌ی سوبین وا رفت:
- نیم ساعت؟!
- آره. اگه این کارو نکنیم وقتی بپزیمش پف نمی‌کنه و مثل یه تیکه سنگ میشه.

پسر هوفی کشید و بی‌حواس دست‌های آردیش رو به کمرش زد که جونگ‌کوک گفت:
- دستات آردی بود.

سوبین دستی توی هوا پرت کرد:
- همینجوریشم لباسم کثیف شده، باید عوضش کنم.

جین، ظرف خمیر رو روی کابینت گذاشت و بعد همونطور که با دستمال خیسی مشغول تمیز کردن کانتر می‌شد، گفت:
- سوبین، میخوای هر روز بعد از مدرسه بیای کافه پیش من تا اونجا یه چیزایی رو بهت یاد بدم؟

The Real Me [kookv] Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon