- آقای کیم، بفرمایید داخل.
با جملهی خانم اوه که به ملایمت بیان شده بود، دست از زل زدن به پنجرههای بلند و نورگیر سمت چپ و دیوارهای سفید رنگ اطرافش برداشت و از جاش بلند شد.
تعظیم کوتاهی مقابل منشی جوون کرد و بعد از تقهای که به در دفتر ریاست کوبید، دستیگره رو پایین کشید و وارد شد.نامجون سرش رو بالا گرفت و با دیدن سوکجین و لبخند گرمش، شگفتزده از جاش بلند شد:
- جین هیونگ! اینجا چکار میکنی؟سوکجین نزدیک شد و دستش رو مقابل مرد دراز کرد:
- امروز صبح این اطراف یه کاری داشتم، برنامه ریختم بیام یه سری هم به اینجا بزنم.نامجون دستش رو صمیمانه فشرد و لبخند بزرگی زد:
- کار خیلی خوبی کردی. خیلی خوشحالم که میبینمت.جین صادقانه گفت:
- منم همینطور.
و وقتی که دید هر دو سرپا ایستادن، اضافه کرد:
- نمیخوای تعارف کنی بشینم؟!نامجون دستپاچه به مبل چرمی قهوهای رنگ اشاره کرد:
- اوه! چرا، چرا . بشین لطفا.معذب، دستی به پشت گردنش کشید:
- معذرت میخوام، انتظار نداشتم اینجا ببینمت، یکم هول شدم.سوکجین به صداقت کودکانهاش خندید:
- اشکالی نداره. بیا خودتم بشین.
و با دست به مبل روبهروش اشاره زد.نامجون درحالی که به سمت تلفن روی میزش میرفت تا از منشیش درخواست دو فنجون قهوه بکنه، گفت:
- الان میام، یه لحظه.جین «باشه»ای گفت و مشغول برانداز کردن اطراف شد. فضای ال مانندی که یه ضلعش رو مبلهای چوبی با روکش چرم قهوهای و میز کار بزرگ و زیبایی از جنس احتمالا چوب درخت گردو در سمت چپش اشغال کرده بودن. سرش رو به سمت ضلع دیگه چرخوند و یه میز چوبی طویل دیگه با تعدادی صندلی دورش دید. احساس میکرد وارد یه کارگاه نجاری شده، اما این بین، سرسبزیِ گلدون بامبوی بزرگ گوشهی اتاق و گلدون بونسای در گوشهی دیگهاش، به خوبی تونسته بود یکدستی حاصل از ترکیب رنگهای کرم و قهوهای رو از بین ببره.
- خب هیونگ، چه خبر؟ کارای کافه خوب پیش میره؟
با سوال نامجون، به سمتش چرخید و جواب داد:
- عالیه. شما در چه حالید؟ جونگکوک میگفت سرتون شلوغه.نامجون سری به نشونهی تایید تکون داد:
- درسته. داریم به آخرای سال نزدیک میشیم، بخاطر اونه.سوکجین بشکنی توی هوا زد:
- راست میگی. حواسم به این مسئله نبود. راستی...پاکت کاهی توی دستش رو به سمت نامجونی که سوالی نگاهش میکرد، گرفت:
- اینو برای تو آماده کردم.نامجون با لبخند سپاسگزاری که به پهنای صورت بود و باعث میشد چال گونههاش مشخص بشه، پاکت رو ازش گرفت و باز کرد:
- هیونگ، خیلی ازت ممنونم.
YOU ARE READING
The Real Me [kookv]
Fanfiction- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره