لطفا صحبتهای آخر پارت رو بخونید💚
_______________________________________ساعت هفت و پونزده دقیقهی صبح بود که سوبین با کولهپشتی مدرسهاش از اتاقش بیرون اومد و درحالی که زیپ کاپشنش رو تا زیر چونهاش بالا میکشید، خطاب به پدرش گفت:
- بریم.
و کنار جاکفشی ایستاد تا کفشهاش رو برداره.
خم شد تا جورابی که توی پاش چرخیده بود رو درست کنه، اما با حس سرازیر شدن آب بینیش، سریع سرش رو بالا گرفت و بینیش رو بالا کشید.
با عجله داخل خونه برگشت و به سمت جعبهی دستمال کاغذی حجوم برد.جونگکوک که داشت چراغ آشپزخونه رو خاموش میکرد، با دیدن این حرکتش، متعجب پرسید:
- سرما خوردی؟سوبین با تمام قوا فین کرد و با صدای ضعیفی جواب داد:
- فکر کنم.جونگکوک نچی کشید و بهش اشاره داد تا از خونه بیرون برن:
- شال گردنتو بپیچون دور صورتت. تو مدرسه هم نذار بچهها زیاد نزدیکت بشن.سوبین سری تکون داد و بعد از به پا کردن کفشهاش و ایستادن توی پاگرد، شالگردن سرمهای رنگش رو از توی کولهاش بیرون کشید و دور گردنش انداخت.
با ایستادن آسانسور توی طبقهی اول، سوبین پیاده شد و دستش رو خیلی کوتاه روی زنگ آپارتمان تهیونگ گذاشت. کسی پاسخگو نبود. بار دیگه کارش رو تکرار کرد و برگشت تا نگاهی به پدرش که پشتسرش ایستاده بود، بندازه و گفت:
- خونه نیست؟
- هست. در بزن.پسرک این بار با دو انگشت تقهای به در کوبید و طولی نکشید که درِ خونه باز و تهیونگ با ظاهر فوقالعاده شلختهای جلوشون ظاهر شد. هر دسته از موهاش به یه سمت سیخ شده و تیشرت سفیدش توی تنش چرخیده بود.
جونگکوک با دیدنش تکخندی زد:
- خواب موندی؟!تهیونگ به چهارچوب در تکیه داد و با سستی سرش رو بالا و پایین کرد. به زور دهنش رو باز کرد و با صدای گرفتهای گفت:
- شما برید.
- با ماشین خودت میای؟دستی به چشمهای پف کردهاش کشید و جواب جونگکوک رو داد:
- آره.جونگکوک دستش رو پشت کمر سوبین گذاشت و به سمت آسانسور هدایتش کرد:
- خیلی خب. بریم سوبین.سوبین دستی برای تهیونگ تکون داد:
- خداحافظ هیونگ.تهیونگ متقابلا براش دست تکون داد و بعد از خداحافظی از جونگکوک، در رو پشت سرش بست و خودش رو توی سرویس پرت کرد تا صورتش رو بشوره و هر چی زودتر آماده بشه. فراموش نکرد که به خودش و جونگکوک بابت شب گذشته لعنت بفرسته.
وقت ناهار بود که مثل خیلی وقتهای دیگه، جونگکوک بهش پیام داد و ازش خواست تا به دفتر کارش بره.
سری برای ههچان و سونگوویی که همچنان نادیدهاش میگرفت، تکون داد و بیرون رفت.
ESTÁS LEYENDO
The Real Me [kookv]
Fanfic- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره