عصر بود. ههرین به دعوت سوبین به طبقهی پایین اومده بود تا بعد از انجام تکالیفشون، با همدیگه پای بازیهای ایکسباکس پسرک بشینن، بخصوص بازیای که به سختی موفق شده بود سیدیش رو از چنگ پدرش دربیاره.
سوبین به تلویزیون توی اتاقش عادت کرده و با امتحان کردن متوجه شده بود که اگه موقع بازی کردن به جای زمین روی تختش بنشینه، راحتتره و دیگه گردندرد نمیگیره.
به همین خاطر بود که حالا دو نفری روی اون تخت نشسته بودن و نگاهشون به صفحهی تلویزیون قفل شده بود. تنها صدایی که به گوش میرسید، صدای برخورد محکم انگشتهاشون با دکمههای دسته بود و گاها آخ و اوخ کردن سوبین به جای کاراکترش که داشت کتک میخورد. ههرین بدون این که امون بده، به کاراکترش لگد میزد و فرصت دفاع نمیداد.
بالاخره سوبین با عصبانیت نفسش رو فوت کرد و یکدفعه بازی رو متوقف کرد:
- تقلب نکن!
و نوک موهای دوگوشی دختر رو گرفت و کشید.ههرین موهاش رو توی دستش گرفت و جیغ زد:
- موهامو نکششش!
- محکم نکشیدم!
- ولی شُلش کردی! من روی سفت بستن موهام حساسم.سوبین دستی توی هوا پرت کرد:
- خب حالا، درستش میکنی دیگه.
- خودم نمیتونم بدون شونه این کارو بکنم.
- برو به مامانت بگو برات درست کنه.ههرین با عصبانیت نوک انگشت اشارهاش رو به سینهی پسر کوبید:
- خودت باید درستش کنی!سوبین جوری که انگار چندشش شده باشه، قیافهاش جمع کرد:
- برو بابا! من از این کارای دخترونه بلد نیستم.ههرین درحالی که سمت شل شدهی موهاش رو باز میکرد، بلند شد؛ برس موی پسر رو از روی میزش برداشت و جلوش گرفت:
- خودت کردی، خودتم باید درستش کنی جئون سوبین!سوبین با کلافگی روی تخت غلتی زد و لگدی توی هوا پرت کرد:
- عجب گیری کردمممممم.دختر، کنارش نشست و برس مو رو به سمتش گرفت:
- زود باش!سوبین هوفی کرد. شونه رو از دست دختر گرفت، بین موهای لخت و بلندش کشید و اونها رو محکم توی دستش گرفت تا با کش بببنده.
کش فسفری رنگ رو از دستش گرفت و دور دستهی پرِ موهاش انداخت. در حال پیچوندن کش، دور موهاش برای بار دوم بود که جیغ ههرین بلند شد:
- موهامو کندی!
و باعث شد موهاش کامل از دست پسر رها بشه و روی شونهاش بریزه.
سوبین که بخاطر صدای جیغ دختر هول کرده بود، دستش رو روی کش موی سمت دیگهاش گذاشت و گفت:
- اصلا بیا اون یکی رو هم باز کن.
- نه! گرمم میشه.جونگ کوک که مثل سوبین با شنیدن صدای جیغ ههرین ترسیده بود، با تعجب وارد اتاق شد و پرسید:
- چی شده سوبین؟!سوبین اخمهاش رو توی هم کشید و دست به سینه شد:
- به من گیر داده که موهاشو ببندم.ههرین چشمهاش رو گرد کرد و به سمتش برگشت:
- خودت به هم ریختی موهامو.
BINABASA MO ANG
The Real Me [kookv]
Fanfiction- نمیتونم مثل قبل بغلت کنم. - نبایدم بتونی. من ماسکم رو جلوت زمین انداختم. ~~~ - بودنت اعتیادیه که دلم نمیخواد هیچوقت ترکش کنم؛ مثل اعتیاد تو به لیمو. ~~~ ژانر: رمنس، درام، اسمات، روزمره