قسمت 21

1.4K 269 13
                                    


{پایان فلش بک}
وی ووشیان اینقدر تو فکر بود که متوجه گذشت زمان  وداخل شدن ون چینگ و ون نینگ نشد.
ون چینگ
"میبینم که زنده ای اقای وی ووشیان"
وی ووشیان یهو از جاش پرید و با دیدن اون دونفر لبخندی زد
"من به همین سادگی ها نمیمیرم"
ون نینگ سینی غذا رو روی میزی که اونجا بود گذاشت
"بفرمایید اینم غذاتون"
وی ووشیان به سمت میز رفت و پشتش نشست
"ممنونم"
ون چینگ
"اینجا چیکار میکنی؟"
وی ووشیان
"خودمم دقیق نمیدونم یهو اومدن من و عمو جیانگ رو بردن"
ون چینگ
"پس خانوادت اعضای اصلی قوم بودن"
وی ووشیان
"اره"
ون چینگ
"از اول هم همه چیت غیر عادی بود"
وی ووشیان
"اون که اره"
ون چینگ
"من نمیتونم زیاد اینجا بمونم مجبورم برم ولی بهت سر میزنم"
وی ووشیان
"منتظرتم"
ون چینگ
"ا-نینگ مراقبش باش"
ون نینگ
"باشه"
ون چینگ سری تکون داد و از اتاق خارج شد.
ون نینگ
"منم میرم به کارام برسم"
وی ووشیان
"مراقب خودت باش"
ون نینگ
"باشه"
ون نینگ از اتاق بیرون رفت و وی ووشیان تنها شد، اهی کشید و شروع به خوردن غذا کرد، چشمش به ظرف نوشیدنی الکلی افتاد و لبخندی زد.
اون رو برداشت و کمی بوش کرد، از نوشیدنی الکلی نمیتونست بگذره، همین که بوش کرد حالت تهوع بهش دست داد و ظرف رو از خودش دور کرد.
نمیدونست جدید چه بیماری گرفت با برخورد بو بعضی چیزا حالت تهوع بهش دست میداد؟ شاید به ون چینگ میگفت وضیعتش رو بعدا یه چکی بکنه.
بعد خوردن غذا رفت رو تخت ولو شد و خواب به چشماش اومد و گرفت خوابید، جدیدا زیاد میخوابید.
{یک هفته بعد-اسکله نیلوفر ابی}
رییس چهار قبیله دور هم نشسته بودن و در مورد اتفاقی که افتاده بود حرف میزدن.
لان چیرن
"این که یه قوم رییس قوم دیگه رو ببره خیلی عجبیه"
بانو یو با عصبانیت گفت
"اگه به خاطر کار اون پسر نبود نمیزاشتم این اتفاق بیوفته"
نیه مینگجو
"اتفاقا کار خوبی کرد مگرنه شما هم گیر ونی ها میوفتادید"
جین گوانشان
"ممکنه به خاطر اون پسر اومده باشن؟"
بانو یو
"به نظر نمیومد دنبال اون باشن، افرادم گفتن اونا دنبال همسرم بودن"
لان چیرن
"رییس قوم جیانگ کاری کرده بود که رییس تذهیبگرا عصبانی بشه؟"
بانو یو
"نه هیچی، خودتون میدونید قوم ما یه جواریی بی طرفه"
جین گوانگشان
"اگه میدونستیم دلیلش چی هستش خوب بود"
نیه مینگجو
"دلیلی نداره، اون ون روهان فکر کرده هر کاری که دلش میخواد میتونه انجام بده"
بانو یو به فکر فرو رفت، یعنی چی بین همسرش و ون روهان بود که ون روهان رو عصبی کرده بود و به سمت اسکله حمله کرده بود؟
لان چیرن
"کم کم باید بابت کارای قوم ون یه کارایی بکنیم"
جین گوانگشان
"ولی اونا قوی هستن"
نیه مینگجو
"ما هم چهار تا قوم هستیم"
بانو یو نگران همسرش و حتی وی ووشیان بود به این فکر بود حالشون خوبه یا نه؟
لان وانگجی هم توی اون اتاق حضور داشت و بدجوری نگران وی ووشیان بود، قرار بود این ماه بهش سر بزنه ولی با این اتفاق همه چی به هم پیچیده شد.
لان شیچن دستش رو روی شونه برادرش گذاشت و گفت
"نگران نباش حالش خوبه"
لان وانگجی
"ولی نگرانشم"
لان شیچن به نگرانی برادرش حق میداد، ون روهان درمورد هویت واقعه ای وی ووشیان خبر دار میشد ممکنه بود ازش سو استفاده بشه و حتی بکشنش.
{در همین حال...}
وی ووشیان رو تخت ولو شده بود و با کلافگی سقف رو نگاه میکرد، برای موجودی مثل اون یه جا حبس شدن ازار دهنده بود، همین طور دلش میخواست بره توی اب شنا کنه برای پری دریایی مثل اون دور از اب اذیت کننده بود.
جدیدا هم شکمش بر امده شده بود و به پای تنبل گذاشته بود ولی اون که زیاد تنبلی نکرده بود.
همین طوری به سقف خیره بود که یکی اومد تو و کنارش روی تخت نشست، وی ووشیان فکر کرد ون نینگه
"ون نینگ اینجا خیلی کسل کنندس تو چطوری تحمل میکنی؟"
"فکر کنم اشتباه گرفتی"
وی ووشیان از جاش پرید و نشست با دیدن ون روهان حرف نداشت بزنه.
ون روهان سکوت وی ووشیان رو دید تصمیم گرفت خودش شروع به حرف زدن بکنه
"از مراقب ها شنیدم همش غر میزی که میخوای بری بیرون"
وی ووشیان به خودش اومد
"چی شده رهبر تذهیبگرا اومده ملاقات یه اسیر؟"
ون روهان اخمی کرد وگفت
"هنوز طعنه زدنت رو داری"
وی ووشیان دوباره روی تخت ولو شد
"میدونستی خیلی زورگویی؟"
ون روهان
"اولین فری هستی به این لحن اینو بهم میگه"
وی ووشیان با حلقه توی دستش ور رفت
"فکر نمیکردم ب وجود این که این حلقه دستمه منو بشناسی"
ون روهان
"چرا نباید کسی که دوسال باهاش زندگی کردم رو یادم بره؟"
وی ووشیان
"اون که اره، کیه که با کسی که دوسل زندگی کرده و باعث شده اولین عشق زندگیش رو ببینه فراموش کنه، اولش نمیدونستم برای چی حمله کردی تاز سه روز پیش یادم اون دلیلش چی بوده"
ون روهان
"هنوز هم حافظت داغونه"
وی ووشیان
"برای تو داغون تره که تو نگاه اول منو نشناختی"
ون روهان پوزخندی زد
" شناختم اون سوال ها رو پرسیدم مطمئن بشم، فرزند خونده؟ اون باید فرزنده خونده تو باشه"
وی ووشیان چشم غره ای به ون روهان رفت
"واقعا میخوای جیانگ فنگمیان رو مجبور کنی باهات باشه؟ اون ازدواج کرده و دوتا بچه داره"
ون روهان
"درسته بزرگتری ولی حق نداری تو کارای من دخالت بکنی، همینجا بمون و کاری نکن"
وی ووشیان اخمی کرد
"منو زندانی کردی اون وقت طلبکار هم هستی؟ خجالتم خوب چیزیه که تو نداریش"
ون روهان با عصبانیت گفت
"وی ووشیان بهتره ساکت بشی تا نداختمت جلوی سگا"
وی ووشیان از روی حرص لباش رو گازگرفت و چیزی نگفت.
ون روهان نمیخواست اینو بهش بگه ولی وی ووشیان اعصباش رو خورد کرده بود، از تاق رفت بیرون و وی ووشیان هم یه گوشه نشست و سرش رو روی زانوش گذاشت.
از این ون روهان فعلی متنفر بود، با اون کسی که قبلا دیده بود خیلی فرق داشت همین که ازش سواستفاده نکرده بود عجیب بود.
چند ساعت همون طوری موند که یه خدمتکار براش غذا اورد و به سمت وی ووشیان رفت
"براتون غذا اوردم"
وی ووشیان
"ممنون"
به سمت میز رفت و پشتش نشست، تا بوی غذا بهش خورد حالت تهوع گرفت و از غدا دور شد.
خدمتکار
"چی شده؟"
وی ووشیان
"این غا رو ازم دور کن حالم رو داره بد میکنه"
خدمتکار
"این غیر عادیه من میرم پرشک خبر کنم"
وی ووشیان
"لازم نی...."
تا بیاد حرفش رو کامل کنه خدمتکار از اونجا رفت تا پزشک بیاره

عاشقت شدم Donde viven las historias. Descúbrelo ahora