قسمت 45

1.2K 258 28
                                    

فردا صبح لان سیژوی پیش لان یوئه فِن رفت که دید به طرز عجیبی خوشحال میزنه وازش حله شادی ساطح میشه فقط یه حالت بود که  لان یوئه فِن این طوری میشد.

دست لان یوئه فِن رو گرفت و به گوشه ای بردش. لان یوئه فِن نگاه متعجبی بهش انداخت:

-چی شده سیژوی؟

لان سیژوی  نتونست جلوی خودش رو بگیره و لان یوئه فِن رو بغل کرد:

-پس خاله ژان برگشته.

لان یوئه فِن با تعجب بهش نگاه کرد:

-تو از کجا فهمیدی؟

لان سیژوی لبخندی زد:

-من چندیدن ساله با تو زندگی میکنم اگه چهرت رو نفهمم برام عجیبه.

لان یوئه فِن اهی کشید نمیتونست از دست لان سیژوی چیزی رو پنهان کنه.

-اره برگشته.

چشمای لان سیژوی درخشید:

-کی میتونم ببینمش؟

-نمیدونم امروز توی محل شکار قراره یه جا هم دیگه رو ببنیم قراره یه رازی رو بهم بگه.

لان سیژوی سری تکون داد:

-که اینطور. پس بعدا میبینمش.

لان یوئه فِن اومد چیز دیگه ای بگه که یکی صداشون زد و کسی جز لان جینگ یی نبود.

-پسرا زود باشید الان مسابقه توی زمین ققنوس شروع میشه.

لان یوئه فِن نگاهی بهش انداخت :

-دویدن و سر و صدا کردن ممنوعه.

چهره ان جینگ یی توی هم رفت:

-این جا که مقر ابر نیست

-ولی رعایت کن.

لان جینگ یی با بی میلی گفت:

-باشه.

لان یوئه فِن سری از روی تاسف تکون داد و سه نفری به سمت بقیه رفتن.

شرکت کننده ها توی صف زیر پرچم قوم خودشون قرار داشتن مثل همیشه قوم جین پپر از زرق و برق بود که جین لینگ هم جزو اونا بود.

لان سیژوی زیر چشمی به جین لینگ نگاه میکرد و این از چشمای لان یوئه فِن دور نموند  فقط امیدوار بود این ماجرا بین اون دونفر جدی نشه چون میترسید اسیب ببینن مخصوصا جین لینگ رییس اینده قوم جین بودش.

آهی کشید و زیر پرچم قومشون قرار گرفت.

بعد کمی سخرانی و توضیح قوانین توسط نیه مینگجو همه اجاز ورود به چنگل رو پیدا کردن و. رفتن تا مقام اول رو برای قومشون به دشت بیارن.

لان یوئه فِن به سمتی اشاره کرد و لان سیژویی سری به نشانه فهمیدن تکون داد :

_بهش بگو منم میخوام ببینمش.

عاشقت شدم Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz